ملاقات

بارانی که روزها
بالای شهر ایستاده بود
عاقبت بارید
تو بعدِ سال ها به خانه ام می آمدی…

تکلیفِ رنگ موهات
در چشم هام روشن نبود
تکلیفِ مهربانی، اندوه، خشم
و چیزهای دیگری که در کمد آماده کرده بودم
تکلیفِ شمع های روی میز
روشن نبود

من و تو بارها
زمان را
در  کافه ها و خیابان ها فراموش کرده بودیم
و حالا زمان داشت
از ما انتقام می گرفت

در زدی
باز کردم
سلام کردی
اما صدا نداشتی
به آغوشم کشیدی
اما
سایه ات را دیدم
که دست هایش توی جیبش بود

به اتاق آمدیم
شمع ها را روشن کردم
ولی
هیچ چیز روشن نشد
نور
تاریکی را
پنهان کرده بود…

بعد
بر مبل نشستی
در مبل فرو رفتی
در مبل لرزیدی
در مبل عرق کردی

پنهانی، بر گوشه ی تقویم نوشتم:
نهنگی که در ساحل تقلا می کند
برای دیدن هیچ کس نیامده است

شاعر: گروس عبدالملکیان

انتشار یافته توسط شاهین در پنجشنبه 23 دی 1389 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۶ دیدگاه

  1. سلام
    تبریک میگم بهتون که وب قشنگی دارید :x
    ممنون
    اما کاش لینک میذاشتی بشه مطالبت رو توی کلوب یا فیس بوک داغ کرد :(
    @};- @};-

  2. asman poorsetara گفته:

    ۱۷ بهمن ۱۳۸۹در ۲۰:۱۸

    سلام شاهین عزیز

    خوبی ؟

    خیلی زیبا بود

    منم منتظر شما هستم

    لطفآ بیا

  3. عاقبت هیچ عشقی اینجوری نشه…

  4. سلام

    مرسی از نوشته های دل نشین و خوندنیتون