کریم خان زند و مرد درویش

درویشی تهی‌‌دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟

کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد.
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.

خدا
انتشار یافته توسط مریم در پنجشنبه 9 آذر 1391 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۵۰ دیدگاه

  1. چقده خسجل بوووووووود!!! :x [دست زدن] :x [دست زدن]

  2. خیلی زیبا بود مریم جان [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]

  3. عالی بود و متنوع [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]
    گل کاشتی آبجی مریم :-* :-* :-* :-* @};- @};- @};-

  4. سلام
    داستان قشنگی بود مریم خانوم آفرین به انتخابتون

  5. الهیییی خیلی قشنگ بود مرسییی آبجی مریم جون :-* :-* @};-

  6. سلام خواهر گلم :-*
    دلم براتون ی ذره شده بود. مرسی خیلی پرمحتوا بود @};-

  7. مرسی گل مریم. خیلی قشنگ بود @};-

  8. مریم جان عالـــــــــــــــــــــی بود @};- @};-

  9. سلام
    چند وقتی بود یه چیز متفاوت نخونده بودم
    خیلی قشنگ بود @};- @};-

  10. [دست زدن] [دست زدن]
    واقعا قشنگ بود ابجی مرییم :-* :-*