پاییز سال بعد
دنیای ما اندازهی هم نیست
من عاشق بارون و گیتارم
من روزها تا ظهر میخوابم
من هر شبو تا صبح بیدارم
دنیای ما اندازهی هم نیست
من خیلی وقتا ساکتم، سردم
وقتی که میرم تو خودم شاید
پاییز سال بعد برگردم
دنیای ما اندازهی هم نیست
میبوسمت اما نمیمونم
تو دائم از آینده میپرسی
من حال فردامم نمیدونم
تو فکر یه آغوش محکم باش
آغوش این دیوونه محکم نیست
صد بار گفتم باز یادت رفت
دنیای ما اندازه هم نیست
ترانهسرا: رستاک حلاج
این ترانه را در کانال رسمی عاشقانهها گوش کنید
۱۲ دی ۱۳۹۰در ۱۷:۴۳
خیلی قشنگ بود
من از زندگی تو هوات خستم ازت خستمو و باز وابستم
نگوما کجاییم که شب بین ماست خودم هم نمیدونم اینجا کجاست
بیا با هوای دلم سر نکن بهت را ست میگم تو باور نکن
از این فاصله سهممو کم نکن بهت خیره میشم نگاهم نکن
تو رنجیدیو دل ندادم بری خودم رو فراموش کردم تو یادم بری
تو یادم بری زندگیم سرد شه….
ولی هر شب از خواب من رد شدی به هر راهی رفتم تو مقصد شدی
درست لحظه ای که ازت میبرم تحمل ندارم شکست می خورم
نمیشه تو این خونه پنهون بشم بهم سخت میگیری آسون بشم
اگه پای من جاده رو برنگشت فراموش کن بین ما چی گذشت
۱۱ دی ۱۳۹۰در ۱۲:۰۸
من نه عاشق هستم
و نه محتاج نگاهی مه بلغزد بر دلم
من خودم هستم و تنهایی و یک حس عجیب
که به صد عشق و هوس م ارزد
تقدیم به همه پسرای نامرد دنیا
۱۲ دی ۱۳۹۰در ۱۵:۳۴
دیگه خیلی بی انصافی نکنید بابا پسر بامعرفت هم زیاد هست.هرچی نامردی و بی معرفتی هست انداختید گردن پسرا
۱۲ دی ۱۳۹۰در ۱۷:۵۹
تا حالا که پسر با معرفت به پست من نخورده!!! بعید می دونم وجود داشته باشه!!!
۱۴ دی ۱۳۹۰در ۱۲:۲۵
پسر با معرفت باشه یا نه .مهم اینه که وقتی همه چیزتو برا یه پسر میزاری یادش میره وتنهات میزاره. بس که نامردن.پول . وقت به کنار.روح آدم دیگه سالم نمی شه :-<
۱۸ دی ۱۳۹۰در ۲۱:۰۴
هر روز که از زندگی آدم میگذره ، یه روز آدم بزرگتر میشه
با آرزوهات زندگی کن نه خاطرهات
بگو باشه
۱۴ دی ۱۳۹۰در ۱۴:۲۱
ببخشید بی ادبی نباشه ولی نامردتر از پسرا وجود ندلره.استثناشم خیلی خیلی کمه……….
۱۸ دی ۱۳۹۰در ۱۹:۰۲
خودتون هم دارید میگید استثنا خیلی کم داره نگفتید اصلا نداره
۱ بهمن ۱۳۹۰در ۱۸:۱۶
ازشون بدم میاد………………………………………………
۶ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۲۰
دختره نامردم هست اینم نباید انکار کنیییم ولی چون درصد نامردی پسرا از ۱۰۰ هم زده بالا بیشتر به چشم می آن ، که اونا پسرایی که مثلا خوب هستن دیگه به چشم نمی آن!
۱۰ دی ۱۳۹۰در ۱۰:۱۹
چقدر تو عصرا پاییر طرفای چنار ولیعصر راه میرفتم و اینو گوش میدادم و میگفت پاییز سال بعد میادش آره..منتظر پاییز سال دیگه ام من :-s
+دوست دارم رستاک وهمه کارهاشو دوست دارم
۸ دی ۱۳۹۰در ۱۷:۲۱
۵ وارونه چه معنا دارد؟!
خواهر کوچکم از من پرسید.
من به اوخندیدم…
کمی آزرده و حیرت زده گفت :روی دیوار ودرختان دیدم..
باز هم خندیدم…
گفت دیروز خودم هم دیدم!مهران پسر همسایه ۵ وارونه به مینو میداد!!!!
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید.
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:«بعدها وقتی غم،سقف کوتاه دلت را خم کرد،بی گمان میفهمی ۵ وارونه چه معنا دارد……… »:x
۱۲ دی ۱۳۹۰در ۱۸:۵۶
خیلی جالبه
آره بی شک همه اونوقت میفهمن.
۶ بهمن ۱۳۹۰در ۲۰:۲۶
وای عالی بوووووود ۱۰ بار خوندمش خیلی قشنگ بود خوش به حال خواهر کوچیکت و همه ی بچه ها با دنیای کوچیک و قشنگشون، کاشکی هیچ وقت اون موقع معنی ۵ وارونه رو نفهمه!
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۱۲
سلام ممنون از اظهار لطفتون.بهتر بود میگفتید ایکاش معنی ۵وارونه رو همونطوری که هست بفهمه.
۷ خرداد ۱۳۹۱در ۰۴:۱۴
:-?? واقعاااا ۵ وارونه یعنی چی ؟؟ من که نفهمیدممممممم
۷ دی ۱۳۹۰در ۱۸:۴۴
درفلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد.
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید.
وبه انگشت نشان داد سپیداری وگفت.
نرسیده به درخت،
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
ودر ان عشق به اندازه پرهای صداقت ابی است.
میروی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می ارد،
پس به سمت گل تنهائی می پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اسا طیر زمین می مانی
وتو را ترسی شفاف فرا می گیرد.
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی.
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
وازاو می پرسی
خانه دوست کجاست ؟
باغی سبز کجاست؟
۵ دی ۱۳۹۰در ۱۳:۲۰
خـــــــــــــــــــــیلـ ـی زیبا بود
۳ دی ۱۳۹۰در ۲۰:۴۳
خیلی خوب bood فک کنم منم باید فکره ی اغوشه محکم basham
۲۹ آذر ۱۳۹۰در ۱۱:۰۶
شایانم…داداشی دلتنگتم خیلیییییییی :-s
.
.
.
این سکوت واین هوا واین اتاق
شب هب شب به خاطرم میاردت
توی این خونه هنوزم یه نفر
نمی خواد باور کنه نداردت
نمی خواد باور کنه تواین اتاق
دیگه ما باهم نفس نمی کشیم
زیرلب میگه یه عمره باخودش
ماکه ازهمدیگه دست نمی کشیم
به هوای روز برگشتن تو
سرهرراهی نشونه می کشه
باتمام جاده های رو زمین
ردپاتو سمت خونه می کشه
من دارم هر روزمو بدون تو
باتب یه خاطره سر می کنم
باخودم به جای تو حرف میزنم
خودمو جای تو باور می کنم
توی این خونه به غیر از تو کسی
دلش و بامن یکی نمی کنه
من یه دیوونه م که جز خیال تو
کسی بامن زندگی نمیکنه
تو سکوت بی هوای این اتاق
شب به شب به خاطرم میارمت
خودمم باور نمی کنم ولی
دیگه باورم شده ندارمت =((
.
.
توروخدا یکی بگه من بااین انتظار عبث واسه داداشیم چه کنم؟؟؟؟
۲۹ آذر ۱۳۹۰در ۲۲:۲۲
سلام هلیا جان.چند وقته میام توی این سایت وهمیشه پیامهای تورو واسه داداشت میخونم.حس میکنم دلت خیلی خیلی واسش تنگ شده،اگه فضولی نیست میشه بپرسم داداشت کجاست که انقدر انتظارشو میکشی؟ :-/
۳۰ آذر ۱۳۹۰در ۱۰:۱۰
سلام
ممنون ازحس همدریدت آقا علیرضا
اما خداروشکرداداشیم برگشته [رقصیدن] <:-p
راستش چندروز بی خبر گذاشته بود رفته بود.یه سری پروژه داشته واسه درسش ویه کوچولو مشکلات که نیومده بود.
آخه منواون توشهرهای مختلفیم یعنی اون اصفهان درس میخونهوعشقشم که تهرانه واسه همین خیلی دلتنگ ونگرانشم :-s
راستش اون داداش ناتنی منه(به کسی نگیا این یه رازه b-) )
من عاشق داداشیمو عشقشو نامزدشم نمیتونم یه لحظه غمشو ببینم خدانکنه یه روز ….
علیرضاجان بازم پیشم بیا به وبم هم سربزنی خوشحال میشم ;;)
راستی تو هم حتما عاشقی که میای اینجا آره؟
۷ دی ۱۳۹۰در ۲۰:۵۴
اتفاقا من هم اصفهان دانشگاه میرم.اگه دوست داشتی آدرس ایمیلتنو بذار واست ایمیل میفرستم.آره منم عاشقم ولی عشقم تنهام گذاشته و رفته.خیلی دلم گرفته. =(( تو چطور؟دانشجویی؟
۷ دی ۱۳۹۰در ۲۱:۰۸
من درسم تموم شده ودوران خوش دانشجوییم به سر اومده
آخی پس تو هم بوی داداشمو میدی ازاصفهانی
الان من تو چتم هستی؟
آخه اینجاکه نمیشه ایمیل گذاشت معلوم نیست دست کی میفته
خواستی بیا وبم نظرخصوصی بذار ومیلتم بذار
منتظرم :->
۷ دی ۱۳۹۰در ۲۱:۱۰
راستی علیرضا جان غصه عشق گذشته رو نخور شاید قسمت نبوده بهش برسی وموقعیت بهتری درانتظارته
۷ دی ۱۳۹۰در ۲۱:۲۴
آره شایدم یه موقعیت بهتر منتظرم باشه.خوش به حالت درست تموم شده.چی خوندی؟ :-/
۷ دی ۱۳۹۰در ۲۲:۱۸
مدیریت خوندم آقا شماچی میخونی ترم چندمی؟
۸ دی ۱۳۹۰در ۱۶:۴۹
سلام شرمنده دیشب مودمم هنگ کرد الانم باdial up کانکت شدم.من مکانیک میخونم.دوترم بعلت یه سری مشکلات مرخصی گرفتم ترم اول هستم. :-<
۹ دی ۱۳۹۰در ۰۱:۱۵
پس ۲۰سالته آره؟
انشا…موفق باشی وخوشبخت
ولی سعی کن اون عشقتوازیادببری
عادت کن وابسته نشی به کسی تادلت نشکنه…مثل من که ورودممنوعم هنوزسرجاشه
۱۲ دی ۱۳۹۰در ۱۵:۲۷
آره بیست سالمه.اتفاقا چند روز قبل یه جمله دیدم خیلی قشنگ بود.نوشته بود:همه کس و همه چیز را دوست بدار ولی به هیچکس و هیچ چیز دل نبند.آخه ورود ممنوع داشتن هم خیلی سخته ، دل این چیزها سرش نمیشه!! =;
۷ دی ۱۳۹۰در ۱۷:۵۷
هلیا جان:
اگه دلت خواست با کسی حرف بزنی میتونی رو من حساب کنی.
دوستت فرناز
منو تو گوگل پلاس میتونی پیدا کنی . فرناز نوباوه رو سرچ کن عزیزم
۲۷ آذر ۱۳۹۰در ۱۴:۲۸
سلام خیلی عالی بود
۲۲ آذر ۱۳۹۰در ۱۳:۰۰
چیش قشنگه : ماجرای دو تا عاشق که یکیشون داره میگه من همینیم که هستم و عوض نمیشم ولی دوست دارم . توهم باید بری چون من همینیم که هستم. اصلا خوشمنیومد. ببخشید البته این نظر کاملا شخصیه
۳ دی ۱۳۹۰در ۱۹:۴۰
سلام آقا احسان
ببین این شعر قشنگی بود از این نظر که حرف دل پسراست که به دوست دختراشون میگن و متاسفانه خیلی از پسرا این طورین که یکی شون هم نصیب من شده بود
ولی باهات موافقم که خیلی محتوای غم انگیزی داشت وبه قول شما یکیشون داره میگه من همینم که هستم و عوض نمیشم و با اینکه دوست دارم دیگه نمی تونم باهات بمونم
اه لعنت به این جور عشق ها…………تو برو دنبال یک آغوش دیگه……
آخه یکی نیست بگه نفهم اون تو رو دوست داره ……………………….
۴ دی ۱۳۹۰در ۰۹:۳۱
سلام فریده جان
خدمت شما عرض کنم که : عشق خیلی قشنگه بشرط اینکه طرف مقابل ارزش عشق تو رو داشته باشه……. دیگه بهش نباید فکر کنی ببخشید ولی اگه لیاقت داشت نمیرفت…….. سعی کن به اندازه فقط یک تجربه یادش کنی همین.افسوس گذشته فقط چشمت رو رو قشنگیهای آینده می بنده. و این یعنی شکست……..
۴ دی ۱۳۹۰در ۱۰:۲۶
سلام ممنون احسان جان. من بیشتر کامنت هام رو تو پست “پاره آجر” میذارم. چون اونجا همه چی درباره خداست به پست های دیگه سرزدم همش از عشق و عاشقی یه و دلم میگیره.چون یاد تجربه های تلخ خودم میفتم.اگه خواستی بیا “پاره آجر”