من و عاشقانه ها

در چند جمله احساستان را درباره عاشقانه ها بگویید

ارسالی توسط مریم

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

  1. سلام عاشقانه های عزیزم
    منم همون آشنای قدیمی ازم شکایت نکنی من تو این مدت هرروز میام و بهت سرمی زنم ولی دیگه پیغام نمی زارم این بارم برای تشکر اومدم به خاطر تمام اون روزای سختی که خدا تو رو به من داد که نشکنم فقط می تونم بگم دوست دارم @};- %%-

  2. @};- @};- @};- @};- @};- وقتی عاشق شدم به تو تکیه دادم

  3. میتونم بگم بعضی نوشته ها بی نظیره . و من خیلی خوش حالم که دوستان اینجا حضور دارن و از نوشته هاشون لذت میبرم . دوستون دارم .

  4. عاشقتم عاشقانه ها
    پس
    کمکم کن
    عاشق بمونم
    و. . .
    هرروز عاشقترشوم

  5. من با عاشقانه ها خیلی اتفاقی آشنا شدم واین یکی از بزرگترین شانسهای زندگیم بود :x :x

  6. خیلی دلم برات تنگ شده عاشقانه ها
    تنها چیزی که میخوام بقای سایت و همچنین خانوادم تو این سایته!!
    اولین بار که اومدم تو این سایت فقط برای کمک به یه نفر بود…اما بعد کم کم
    نتونستم دیگه از این سایت برم…
    گاهی اوقات حسرت میخورم و میگم :«کاش زودتر به پست پاره اجر میرفتم و اونجا با خانوادم اشنا میشدم »اما اینطوری نشد و قسمت این نبود….
    تا همین الانشم واقعا از داشتن چنین خانواده ای مجازی که با وجود دور بودن از همدیگه ،مثله خانواده ای واقعی هستند به خودم میبالم
    عاشقانه ها دوست دارم :-* @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-

  7. این چند روز دارم فکر میکنم به بهترین جمله که برای عاشقانه ها بنویسم اما هیچی به ذهنم نمیرسه
    فقط میدونم اینجا جایی بود که تونستم آروم باشم
    جایی که بعد از مدت ها خندیدن رو تجربه کردم
    جایی که صادقانه اشک ریختم
    جایی که دوست دارم بمونم
    عاشقانه ها من با اسم خدا وارد اینجا شدم
    ازش خواسته بودم منو به خودش نزدیک کنه
    الانم اینجام
    چون هیچ جا اینقد آرامش ندارم
    تو یه دنیای مجازی یه خونواده دارم که حداقل به خودم امید میدم که دوسم دارن
    شاید یه امید اشتباه اما همین امید اشتباه رو دوست دارم
    حداقل یه جارودارم که بتونم حرف دلمو بزنم
    یا کم کمش از خنده های دیگران بلند بخندم
    عاشقانه ها خیلی دوست دارم @};- @};-

  8. روز های قشنگ زندگیمو با عاشقانه هابودم..دلم واسه اون روزا تنگ شده..عاشقانه ها بهترینی :-* :x

  9. یه وقتایی هست که آدم تنهایی رو با همه وجودش احساس می کنه، انگار هیچکس نمی تونه مرهمی برای دردت باشه، به خودت میای و می بینی مسیری رو که یه عمره داری طی می کنی به بن بست خورده! نه راه پس داری و نه راه پیش، تنها چیزی که آرومت می کنه اینه که توی این بن بست زندگی می تونی پل بزنی به آسمون و یه حرم امن پیدا کنی، یه روح باسخاوت که محکم دستاش رو بگیری و مطمئن باشی رهات نمی کنه. چشم به آسمون میدوزی و باهاش درد دل می کنی، گریه می کنی، فریاد میزنی، شکایت می کنی، عذرخواهی میکنی و وقتی آروم تر شدی ازش کمک میخوای؛ اما هیچ صدایی از آسمون نمیرسه! با خودت می گی : ای کاش خدا یک سر یه طناب رو به دست خودش می بست و سر دیگرش رو روی زمین می فرستاد که وقتی باهاش حرف داری تکونش بدی و مطمئن بشی که داره صدات رو می شنوه! با اینکه میدونی چقدر بزرگ و مهربونه اما باورت نمیشه که تنهات نذاشته چون همه چیز توی دنیای حقیقی زیادی بعد داره زیادی منطقیه و توی این دنیای حقیقی دیدن خدایی که نمی بینی و میدانی که هست کار سختیه!
    به دنیای مجازی میری تا شاید خدا رو با یه معجزه پیدا کنی ، دست تقدیر، مسجدی رو سر راهت قرار میده، مسجدی که بر پایه ی عشق بنا شده جایی که یه عالمه قلب عاشق دارن نماز عشق میخونن، یه عالمه روح با عظمت رو پیدا میکنی که انگار تکه هایی از روح خدا هستن، جایی که خدا رو با همه وجودت لمس میکنی و لبخندش رو می بینی و مطمئن میشی که صدات رو شنیده. مهربونی این همه روح عاشق،لبخند رضایت خدا رو بهت نوید میده و حس میکنی دیگه تنها نیستی. عاشقانه ها برای من همون مسجد عشق بود همون مسجدی که توی هیچ دنیای مجسمی نتونستم پیداش کنم و تا روزی که زنده ام خودم رو مدیون کسی میدونم که بی هیچ چشم داشتی با دستای مهربونش این مسجد زیبا رو بنا کرد و دعا می کنم که این حرم امن عاشقانه ی خدا همچنان محکم و استوار ، سر پا بایسته و منم سهمی ناچیز در آبادی این بنای عاشقانه داشته باشم و گوشه ای کوچیک از دینی رو که به گردن دارم ادا کنم تا شاید اگر روزی کسی مثل دیروز من به بن بست تاریک زندگی رسید به برکت این محیط قشنگ مثل امروز من، سرشار از امید به آینده ای روشن باشه. خوشحالم که با اینجا آشنا شدم من عاشقانه ی خودم رو اینجا پیدا کردم @};-

  10. نمیدونم کی بود که اومدم تو این خونه اما میدونم با کلید عشق در این خونه وا شد به روم. وقتی اومدم توش احساس غریبگی نکردم، انگار همه رو میشناختم؛ یه جورای همه مث هم بودیم تو این خونه بود که شاعر شدم، عاشق شدم و آروم شدم.. به موافقت های زیادی رسیدم، قبل ورودم خیلی غمگین و آشفته شده بودم، از اون نازنین شاد چیزی نمونده بود؛ اما وقتی اومدم اینجا منو برگردوند به همون روزای اول. بازم شادو سرحال شدم، کلی دوست خوب پیدا کردم که تو هر شرایطی کمکم کردن و بهم امید دادن.
    حالا هم هم به این خونه هم به خانوادم در اینجا خیلی مدیونم و دوسشون دارم.
    امید وارم بتونم روزی جبران کنم @};-