مرزهای تو
زنی جوان نزد شیوانا آمد و گفت که بعد از ازدواج مجبور به زندگی مشترک با خانواده شوهرش شده است و آنها بیش از حد در زندگی او و همسرش دخالت میکنند. شیوانا پرسید: آیا تا به حال به سراغ صندوقچه شخصی که تو از خانه پدری آوردهای رفتهاند؟ زن جوان با نعجب گفت: البته که نه! همه حتی همسرم میدانند که آن صندوقچه متعلق به شخص من است و هر کسی که به آن نزدیک شود با بدترین واکنش ممکن از سوی من رو به رو میشود. هیچ یک از اعضای خانواده همسرم حتی جرأت لمس این صندوقچه را هم ندارند!
شیوانا تبسمی کرد و گفت: خوب! این تقصیر خودت است که مرز تعریفی خودت را فقط به دیوارهای صندوقچهات محدود کردهای! تو اگر این مرز را تا دیوارهای اتاق شخصیات گسترش دهی دیگر هیچ کس جرأت نزدیک شدن به اتاقت را نخواهد داشت. شاید دلیل این که دیگران خود را در ورود و دخالت به حریم تو محق میدانند این باشد که تو مرزهای حریم خود را مشخص و واضح برایشان تعریف نکردهای.
نویسنده: فرامرز کوثری
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۲۳:۱۵
زیباست
من با شیوانا تو مجله موفقیت آشنا شدم
مرسی
۹ اسفند ۱۳۹۱در ۱۵:۱۰
مرسی دخترم، آره داستانای زیبا و آموزندهای داره
۹ اسفند ۱۳۹۱در ۱۹:۱۵
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۷:۳۸
سلام زیبا بود سپاس
۹ اسفند ۱۳۹۱در ۱۵:۰۸
سلام، ممنونم از شما
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۵:۵۲
خیلی اموزنده بود
ممنون مامانی
۹ اسفند ۱۳۹۱در ۱۵:۰۸
خواهش دختر نازم
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۵:۴۹
خیلی عالی بود مامانی
اموزنده و تامل برانگیز
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۶:۰۸
خواهش میکنم مارالم، مرسی از نظرت
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۵:۱۶
خیلی خیلی آموزنده بود
ممنون باران عزیز
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۶:۰۷
خواهش میکنم دوست عزیز
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۴:۵۱
عالییییییی بووووودد
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۶:۰۷
مرسسی
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۴:۴۶
عالی بود ممنون باران جون
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۶:۰۷
مرسی دخترم، خواهش
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۳:۵۵
خیلی جالب بود این حقیقت. مرسی
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۶:۰۶
خواهش میکنم
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۳:۴۸
قشنگ بود باران جان
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۵:۰۸
چشمات قشنگ میبینه عزیزم، مرسی
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۰۸:۱۱
چه جالـــــــــــــــــب.
ممنون مامانی عالی بود
۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۴:۵۷
خواهش میکنم دختر نازم