ماه و سنگ

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم به هر جا که بودی
سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی، مرا می شکستی

فریدون مشیری

انتشار یافته توسط الناز در سه شنبه 9 خرداد 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۳۱ دیدگاه

  1. سلام زیبابود
    @};-

  2. خیلی عالیه …
    من سکوت خویش را گم کرده ام !
    لاجرم در این هیاهو گم شدم
    من ، که خود افسانه می پرداختم ،
    عاقبت افسانه مردم شدم !
    ای سکوت ، ای مادر فریادها،
    ساز جانم از تو پر آوازه بود،
    تا در آغوش و ، راهی داشتم ،
    چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود .
    در پناهت برگ و بار من شکفت
    تو مرا بردی به شهر یادها
    من ندیدم خوش تر از جادوی تو
    ای سکوت، ای مادر فریادها!
    گم شدم در این هیاهو ، گم شدم
    تو کجایی تا بگیری داد من ؟
    گر سکوت خویش را می داشتم
    زندگی پر بود از فریاد من !
    فریدون مشیری

    • دانی که دم مرگ،سمع به پروانه چه گفت؟
      گفت ای عاشق بیجاره فراموش شدی..
      سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد..
      گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی! @};- @};-

  3. سلام اتخاب قشنگی کردی. @};-

    جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
    سر را به تازیانه او خم نمی کنم!
    افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم
    زاری براین سراچه ماتم نمی کنم.
    با تازیانه های گرانبار جانگداز
    پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است!
    جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است
    این بندگی، که زندگیش نام کرده است!
    بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی
    جز زهر غم نریخت شرابی به جام من.
    گر من به تنگنای ملال آور حیات
    آسوده یکنفس زده باشم حرام من!
    تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب
    می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را.
    هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
    تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را !
    ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟
    من راهِ آشیان خود از یاد برده ام.
    یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن
    با من تلاش کن که بدانم نمرده ام!
    ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا !
    زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز.
    شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
    روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز!
    ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست
    بر من ببخش زندگی جاودانه را !
    منشین که دست مرگ زبندم رها کند.
    محکم بزن به شانه من تازیانه را .
    فریدون مشیری

  4. از نیازم ناز و از ناز تو میجوشد نیاز
    حیرتی دارم که معشوق توام یاعاشقم

  5. خیلی خوب بود ایول [دست زدن]
    شعراش به دل میشینه

  6. سلام عمه جون، :-* خیلی قشنگ بود، [دست زدن] ممنون ازانتخابت :x :-* :x :-*

  7. سلام خواهر —
    اگر ماه بودم به هرجا که بودم
    سراغ تو را از خدا می گرفتم
    خیلی زیبا ست.

  8. مرسی عمه جان
    خوش سلیقه بودی و نمی گفتی؟ :-p
    @};- @};-

  9. گلی را که دیروز
    به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
    دور از رخ نازنین تو
    امروز پژمرد
    همه لطف و زیبایی اش را
    که حسرت به روی تو می خورد و
    هوش از سر ما به تاراج می برد
    گرمای شب برد .
    صفای تو اما گلی پایدار است
    بهشتی همیشه بهار است
    گل مهر تو در دل و جان
    گل بی خزان
    گل تا که من زنده ام ماندگار است

    ( فریدون مشیری )

  10. خیلی قشنگ بود مرسی @};-