دانه های دل
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم
چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم
اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم
چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم
سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
علیرضا قزوه
۶ مرداد ۱۳۹۱در ۲۰:۱۸
آجی نازنین قشنگ بود مر۳۰
۴ مرداد ۱۳۹۱در ۱۴:۲۶
قشنگ بود آبجی نازم
۱ مرداد ۱۳۹۱در ۱۲:۲۸
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۱۳:۵۷
نازنین جونم سلام خیلی قشنگ بود لبت همیشه خندون باشه
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۱۲:۱۵
عمه جون گل کاشتی. دست گلت درد نکنه
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۱۱:۰۳
مرسی خیلی جذاب بود
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۰۸:۰۴
سلام عمه جون
مرسی خیلی قشنگ بود
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۰۶:۰۷
عالی بود اینقدر که ۳ بار خوندمش دوباره هم دلم میخواد بخونمش
ممنونم بابا شاهین و عمه نازنین
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۱۰:۰۸
. ..
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۰۱:۱۲
بسیار بسیار زیبا !
ممنونم نازنین بانو
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۰۰:۰۴
واااااااای خیلی قشنگ بود
ممنون بابا شاهین
۳۱ تیر ۱۳۹۱در ۰۰:۱۲
. .