تنهایی باغ

من به تنهایی باغ
بعد یک خواب زمستانی می‌اندیشم
و به گل‌های فروخفته به دامان سکوت
من به یک کوچۀ گیج
گیج از عطر اقاقی‌ها می‌اندیشم

و به یک زمزمه‌ی عابر مست
که ز تنهایی خود ناشاد است!

من به دلتنگی شب‌های ملول
و تهی ماندن خود از شادی
بازمی‌اندیشم، بازمی‌اندیشم!

ذهنم از خاطره‌ها سرشار است
و فرود آمدن معجزه در هستی من
مثل خوشبختی من
دورترین حادثه است!

من به خوشبختی ماهی‌ها می‌اندیشم
که در آن وسعت آبی با هم
باز هم همراهند

من به یک خانه می‌اندیشم، یک خانۀ دور
که در آن فانوسی می‌سوزد
و در آن جای تو مانده‌است تهی

و به گل‌های فراموشی آن گلدان می‌اندیشم
که ز بی‌آبی پژمرده شدند!

من به تنهایی خویش
و به تنهایی باغ
و به یک معجزه می‌اندیشم…!

انتشار یافته توسط نعیمه در چهارشنبه 12 خرداد 1389 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۹ دیدگاه

  1. چه تفاوتی میکند آنســـــــــوی دنیا باشی…

    یا فقط چند

    کوچه آنطرف تر

    پای محبت که در میان باشد دلتنگی دمار از روزگار آدم در می آوردد…

    خیلی خوجل بود. %%-

  2. مرسی نعیمه جان @};- @};- @};-

  3. عالی بود ممنون ، مرسی نعیمه جوون و مرسی شاهین @};-

  4. بسیار عالی بود مرسی ، زنگ دلمرا پاک کردی دستت درد نکنه.

  5. [دست زدن] ممنون عالی بود

  6. خیلی خوب بود
    میخوام منو هم قابل بدونید

  7. ستاره گفته:

    ۲۳ دی ۱۳۹۰در ۱۵:۲۴

    خیلی عالی بود، شعرشو دوست دارم، انگار حرف من بود

  8. خوب بود :x

  9. خیلی عالی بود ممنون از لطف شما [دست زدن]