از تو دلگیرم
دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام
دلم بهم میگفت تو رو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست
از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم میمیرم تو کجایی من باز بیقرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم
ترانهسرا: رشید رفیعی
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۱۴:۰۹
حالا با تمام ذرات وجودم این ترانه رو درک میکنم.
۴ خرداد ۱۳۹۱در ۱۲:۴۷
خدا بهت صبر بده باران عزیز
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۰:۳۷
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمیشود
گیرم که برکهای، نفسی عاشقت شدهست
ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدهست
پر میکشی و وای به حال پرندهای
کز پشت میله قفسی عاشقت شدهست
آیینهای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمیکند چه کسی عاشقت شده است
فاضل نظری
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۹:۱۰
سلام من تازه اومدم و غریبم
کی بامن دوست میشه؟
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۲:۳۷
سلام بهناز جون، به عاشقانه ها خوش اومدی اینجا همه مث یه خانواده ایم و همدیگه رو دوس داریم و من مامان بارانم
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۵۷
ممنون مامان باران عزیز
میتونم سنت رو بپرسم؟
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۲۶
سلام عزیزم من ۲۴ سالمه
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۶:۱۹
دیگه یادی از من نمیکنی مامان؟ این رسم مامان بودن نی..
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۲۸
سلام عسلم، اتفاقا چند روزه خیلی دنبالت می گشتم، اما خب کامنت ازت پیدا نکردم تا روش برات کامنت بذارم، منم سرم خیلی شلوغ شده. ایشاالا دانشگاه تموم شه، بیشتر در خدمتم
خب شما چطوری؟ خوبی؟ چکار میکنی؟
۴ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۳:۵۷
سلام بهناز جون خوش اومذی اینجا همه باهات دوستم یکیشم منم خوش اومدی گلم
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۴:۰۰
گندم جونم ممنون
راستی گلم چند سالته؟
۵ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۲۱:۵۲
۲۱سالمه عزیزم
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۲۹
سلام دوست گلم .امیدوارم که خوب باشی.بازم عاشقانه ها مثه همیشه عالیه.موفق باشی منتظرتم
۱۶ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۵۵
۱۵ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۴۲
سلام
دوست عزیز مرسی که به سایت ما اومدی و سر زدی
من یکی از نویسنده های همون سایتم (مرجانی)
سایتتون واقعا عالی بود
لذت بردم
انشاا… موفق باشید
یا علی
۱۵ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۰۲
سلام دوست عزیز،
ممنون از حضور گرم و دیدگاه سبزتون.
۴ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۴۲
وقتی با تو آشنا شدم؛ درخت مهربانیت آنقدر بلند بود
که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.
معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم تمامش کنم.
و دریای عشقت آنقدر وسیع بود
که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم
و سرانجام در آن غرق شدم….
۱۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۲۷
اومدم کسی نگه نامرد بود…. امیدوارم همتون خوب باشین… اگه هنوز کسی رو دعا میکنین منم دعام کنین… اره همون عسلم. غریبه نیستم.
۱۲ فروردین ۱۳۹۱در ۲۲:۳۰
سلام
خوش آمدید
آرزوی بهترین ها را در سال جدید برایتان دارم
یه حدسی زدم یه آشنای عاشقانه ای قدیمی خوشحالم از حضورتون
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۲۶
سلام عسل عزیزم
خوش اومدی
خیلی خوشحالم که برگشتی ، منتظرت بودم ، ما همیشه واست دعا می کنیم ، سال جدید رو بهت تبریک می گم امیدوارم که همیشه شاد باشی،حال خودت چطوره ؟ دلم نمی خواد هیچ وقت غمگین باشی خواهرجون
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۲۱
دلم درد می کند
انگار
خام بودند
رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد . . .
.
.
خیال هایی که به خوردم داده بودی . . .
.
.
قدِ تو به عشق نمیرسید
غرورم را زیر پایت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسید . . .
.
.
.
گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را
گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
گـفـت:فــقـط مــن ؟
گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد …
.
.
.
با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی !
.
.
.
بودم! دیــــــــــــدم با دیگری شـــادتری , رفتــــــــــم !!
.
.
.
من ، با کناری ات , کنار نمی آیم ! کنار می روم ……
.
.
.
هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم
یکبار هم تو گامی بدین سو بردار
نترس … جریمه اش با من !
.
.
.
“دوستت دارم” را برای هر دویمان فرستادی
هم من ، هم او
خیانت میکردی یا عدالت ؟
——————————————————————————–
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۳:۳۱
خدا مشتی خاک برگرفت . می خواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید.
و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.
سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان…
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.
آزمونتان تنها همین است: عشق . و هر که عاشق تر آمد،
نزدیکتر است. پس نزدیکتر آیید، نزدیکتر.
عشق، کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.
و لیلی کمند خدا را گرفت.
خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.
با من گفتگو کنید.
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند …
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۲۰
خیلی قشنگ بود نازنین جونم …
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۱۶:۱۲
قابله مامانه عاشقانهارو نداشت گلم
۳ فروردین ۱۳۹۱در ۲۰:۱۰
قربون دستت عزیزم … انشااله زود بر گردی عزیزم … راستی من منتظر نتیجه المپیادتم ها ؟؟؟؟؟؟
۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۰۰
وخ وخ نگو باران که دستو پام میره رو ویبره خیلی استرس دارم معلوم نیست کی جوابشو اعلام میکنن جوابش وماد به همتون میگم گلم
۴ فروردین ۱۳۹۱در ۰۲:۲۵
سلام
زیبا بود خواهر مهربان
۴ فروردین ۱۳۹۱در ۱۵:۴۳
مرسی داداش بزرگه
۵ فروردین ۱۳۹۱در ۱۴:۵۴
سلام خواهر مهربان
ممنون از سر زدنتون کلی خوشحال شدم اما نظرات مون نسبت به آن موضوع مطروحه همسو نیست انشاءاله در فرصت مناسب بحث خواهیم کرد.
موفق وشاد باشی
۱۷ فروردین ۱۳۹۱در ۱۲:۳۰
عالی بود نازنین جان
۲ فروردین ۱۳۹۱در ۱۸:۰۸
هوای سرد را امشب برای خنده میخواهم
برای زندگی اما دلی فرخنده می خواهم
و میخواهم که تو باشی و من باشم کنار تو
و من باشم کسی با تو اسیر و هم قطار تو
نمی خواهم شبی باشد شبیه قصه دیشب
فقط میخواهم امشب من، تو باشی مالک امشب
تو از من دوری و من هم ز تو دورم نمیدانی
نمیدانی ولی این را برای غصه میخوانی
خدای مهربان امشب، تمام شعر میلرزد
خدا داند که این بودن به مرگ مهر می ارزد
نمیدانم خدایا من چرا میخواهمش هر شب
و او پیشم نباشد من چنان میسوختم در تب
دو دستم دستگیرش شد و دستانش اسیرم کرد
شدم من جیره خوار او اسیر غصه ها و درد
دو چشمانش برای من شبیه شیشه عمرم
و من فرهادم و حسّم شده چون تیشه عمرم
نمیگویم من از دردی که در سینه نهان دارم
نمیگویم که من هرشب برایش اشک میبارم
نمیگویم که من هستم اسیر چشم های او
کمند گیسوانش هم کشد دل را برد هر سو
منم درگیرم و دردم به صد درمان نمیریزد
اگر یادت نیاید هم ز چشمم اشک میریزد