از تو دلگیرم

دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو می‌دونی از زنده بودن چی میخوام

دلم بهم می‌گفت تو رو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست

از تو دلگیرم که نیستی کنارم .. من دارم می‌میرم تو کجایی من باز بی‌قرارم
میدونی جز تو کسی رو ندارم .. باورم نمیشه اینقدر آسون رفتی از کنارم

ترانه‌سرا: رشید رفیعی

 

تنهایی دلتنگی قلب نگاه
انتشار یافته توسط شاهین در سه شنبه 23 اسفند 1390 با موضوع ترانه‌های عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۲۲۳ دیدگاه

  1. حالا با تمام ذرات وجودم این ترانه رو درک می‌کنم.

  2. (*)

    با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
    فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

    چیزی ز ماه بودن تو کم نمی‌شود
    گیرم که برکه‌ای، نفسی عاشقت شده‌ست

    ای سیب سرخ غلت‌‌زنان در مسیر رود
    یک شهر تا به من برسی عاشقت شده‌ست

    پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای
    کز پشت میله قفسی عاشقت شده‌ست

    آیینه‌ای و آه که هرگز برای تو
    فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است

    فاضل نظری

  3. سلام من تازه اومدم و غریبم
    کی بامن دوست میشه؟

  4. سلام دوست گلم .امیدوارم که خوب باشی.بازم عاشقانه ها مثه همیشه عالیه.موفق باشی منتظرتم @};- :x

  5. سلام
    دوست عزیز مرسی که به سایت ما اومدی و سر زدی
    من یکی از نویسنده های همون سایتم (مرجانی)
    سایتتون واقعا عالی بود
    لذت بردم
    انشاا… موفق باشید
    یا علی ;)

  6. وقتی با تو آشنا شدم؛ درخت مهربانیت آنقدر بلند بود
    که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.
    معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم تمامش کنم.
    و دریای عشقت آنقدر وسیع بود
    که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم
    و سرانجام در آن غرق شدم….

    • اومدم کسی نگه نامرد بود…. امیدوارم همتون خوب باشین… اگه هنوز کسی رو دعا میکنین منم دعام کنین… اره همون عسلم. غریبه نیستم.

      • سلام
        خوش آمدید
        آرزوی بهترین ها را در سال جدید برایتان دارم
        یه حدسی زدم یه آشنای عاشقانه ای قدیمی خوشحالم از حضورتون

      • سلام عسل عزیزم
        خوش اومدی
        خیلی خوشحالم که برگشتی ، منتظرت بودم ، ما همیشه واست دعا می کنیم ، سال جدید رو بهت تبریک می گم امیدوارم که همیشه شاد باشی،حال خودت چطوره ؟ دلم نمی خواد هیچ وقت غمگین باشی خواهرجون :-*

  7. :( :(

    دلم درد می کند

    انگار

    خام بودند

    رشته ی محبت را باید به ضریح دلی بست که خیال کوچ کردن نداشته باشد . . .

    .

    .

    خیال هایی که به خوردم داده بودی . . .

    .

    .

    قدِ تو به عشق نمیرسید
    غرورم را زیر پایت گذاشتم تا برسد ، اما باز هم نرسید . . .
    .
    .
    .

    گـفـت : بـگـو ضـمـایـر را
    گـفـتـم : مــَن مـَن مـَن مــَن مَــن مــَن
    گـفـت:فــقـط مــن ؟
    گـفـتـم: بـقـیـه رفـتـه انـــد …
    .
    .
    .

    با اینکه ازم دوری اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم ، میبینم سر جاتی !
    .
    .
    .
    بودم! دیــــــــــــدم با دیگری شـــادتری , رفتــــــــــم !!
    .
    .
    .

    من ، با کناری ات , کنار نمی آیم ! کنار می روم ……
    .
    .
    .
    هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم
    یکبار هم تو گامی بدین سو بردار
    نترس … جریمه اش با من !
    .
    .
    .
    “دوستت دارم” را برای هر دویمان فرستادی
    هم من ، هم او
    خیانت میکردی یا عدالت ؟

    ——————————————————————————–

  8. خدا مشتی خاک برگرفت . می خواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید.

    و لیلی پیش از آنکه با خبر شود، عاشق شد.

    سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.

    زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود.

    لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان…

    خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید.

    آزمونتان تنها همین است: عشق . و هر که عاشق تر آمد،

    نزدیکتر است. پس نزدیکتر آیید، نزدیکتر.

    عشق، کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.

    و لیلی کمند خدا را گرفت.

    خدا گفت: عشق، فرصت گفتگو است. گفتگو با من.

    با من گفتگو کنید.

    و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.

    خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.

    و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند …

  9. هوای سرد را امشب برای خنده میخواهم

    برای زندگی اما دلی فرخنده می خواهم

    و میخواهم که تو باشی و من باشم کنار تو

    و من باشم کسی با تو اسیر و هم قطار تو

    نمی خواهم شبی باشد شبیه قصه دیشب

    فقط میخواهم امشب من، تو باشی مالک امشب

    تو از من دوری و من هم ز تو دورم نمیدانی

    نمیدانی ولی این را برای غصه میخوانی

    خدای مهربان امشب، تمام شعر میلرزد

    خدا داند که این بودن به مرگ مهر می ارزد

    نمیدانم خدایا من چرا میخواهمش هر شب

    و او پیشم نباشد من چنان میسوختم در تب

    دو دستم دستگیرش شد و دستانش اسیرم کرد

    شدم من جیره خوار او اسیر غصه ها و درد

    دو چشمانش برای من شبیه شیشه عمرم

    و من فرهادم و حسّم شده چون تیشه عمرم

    نمیگویم من از دردی که در سینه نهان دارم

    نمیگویم که من هرشب برایش اشک میبارم

    نمیگویم که من هستم اسیر چشم های او

    کمند گیسوانش هم کشد دل را برد هر سو

    منم درگیرم و دردم به صد درمان نمیریزد

    اگر یادت نیاید هم ز چشمم اشک میریزد