شازده کوچولو – قسمت هشتم
گمان کنم شهریار کوچولو برای فرارش از مهاجرت پرندههای وحشی استفاده کرد.
صبح روز حرکت، اخترکش را آن جور که باید مرتب کرد، آتشفشانهای فعالش را با دقت پاک و دودهگیری کرد؛
دو تا آتشفشان فعال داشت که برای گرم کردن ناشتایی خیلی مناسب بود. یک آتشفشان خاموش هم داشت. منتها به قول خودش «آدم کف دستش را که بو نکرده!» این بود که آتشفشان خاموش را هم پاک کرد. آتشفشان که پاک باشد مرتب و یک هوا میسوزد و یکهو گُر نمیزند. آتشفشان هم عینهو بخاری یکهو اَلُو میزند. البته ما رو سیارهمان زمین کوچکتر از آن هستیم که آتشفشانهامان را پاک و دودهگیری کنیم و برای همین است که گاهی آن جور اسباب زحمتمان میشوند.
شهریار کوچولو با دلِگرفته آخرین نهالهای بائوباب را هم ریشهکن کرد. فکر میکرد دیگر هیچ وقت نباید برگردد. اما آن روز صبح گرچه از این کارهای معمولیِ هر روزه کُلّی لذت برد موقعی که آخرین آب را پای گل داد و خواست بگذاردش زیرِ سرپوش چیزی نماندهبود که اشکش سرازیر شود.
به گل گفت: – خدا نگهدار!
اما او جوابش را نداد.
دوباره گفت: – خدا نگهدار!
گل سرفهکرد، گیرم این سرفه اثر چائیدن نبود. بالاخره به زبان آمد و گفت:
– من سبک مغز بودم. ازت عذر میخواهم. سعی کن خوشبخت باشی.
از این که به سرکوفت و سرزنشهای همیشگی برنخورد حیرت کرد و سرپوش به دست هاجوواج ماند. از این محبتِ آرام سر در نمیآورد.
گل بهاش گفت: – خب دیگر، دوستت دارم. اگر تو روحت هم از این موضوع خبردار نشد تقصیر من است. باشد، زیاد مهم نیست. اما تو هم مثل من بیعقل بودی.. سعی کن خوشبخت بشوی.. این سرپوش را هم بگذار کنار، دیگر به دردم نمیخورد.
– آخر، باد..
– آن قدرهاهم سَرمائو نیستم.. هوای خنک شب برای سلامتیم خوب است. خدانکرده گُلم آخر.
– آخر حیوانات..
– اگر خواستهباشم با شبپرهها آشنا بشوم جز این که دو سه تا کرمِ حشره را تحمل کنم چارهای ندارم. شبپره باید خیلی قشنگ باشد. جز آن کی به دیدنم میآید؟ تو که میروی به آن دور دورها. از بابتِ درندهها هم هیچ کَکَم نمیگزد: «من هم برای خودم چنگ و پنجهای دارم».
و با سادگی تمام چهارتا خارش را نشان داد. بعد گفت:
– دستدست نکن دیگر! این کارت خلق آدم را تنگ میکند. حالا که تصمیم گرفتهای بروی برو!
و این را گفت، چون که نمیخواست شهریار کوچولو گریهاش را ببیند. گلی بود تا این حد خودپسند..
شازده کوچولو – قسمت هشتم (با صدای احمد شاملو)
۲۳ دی ۱۳۹۳در ۱۶:۲۱
ممنون
۲۴ دی ۱۳۹۳در ۱۴:۴۴
خواهش
۲۳ دی ۱۳۹۳در ۰۸:۲۱
۲۴ دی ۱۳۹۳در ۱۴:۴۴
۲۲ دی ۱۳۹۳در ۲۲:۳۷
ای جان چه خوبه این قسمت
ممنون آقا شاهین
۲۴ دی ۱۳۹۳در ۱۴:۴۳
خواهش نازنین جان
۲۲ دی ۱۳۹۳در ۲۱:۰۹
صبح روز حرکت، اخترکش را آن جور که باید مرتب کرد، آتشفشانهای فعالش را با دقت پاک و دودهگیری کرد…
سعی کن خوشبخت باشی…
بازم فوق العاده بود خیلی ممنونم
۲۴ دی ۱۳۹۳در ۱۴:۴۳
خواهش می کنم
۲۲ دی ۱۳۹۳در ۲۱:۰۳
سلام بابا شاهین
شبتون بخیر
بازم یه قسمت زیبای دیگه
ممنونم بابت زحماتتون
۲۴ دی ۱۳۹۳در ۱۴:۴۳
سلام افسانه جان
شب تو هم بخیر
خواهش می کنم عزیز