شهریار کوچولو
شهریار کوچولو یا شازده کوچولو (به فرانسوی: Le Petit Prince) داستانی اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است که اولین بار در سال ۱۹۴۳ منتشر شد. این کتاب به بیش از ۲۵۰ زبان و گویش ترجمه شده و با فروش بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه، یکی از پرفروش ترین کتابهای تاریخ محسوب میشود. کتاب شازده کوچولو «خوانده شدهترین» و «ترجمه شدهترین» کتاب فرانسویزبان جهان است و به عنوان بهترین کتاب قرن ۲۰ در فرانسه انتخاب شده است. از این کتاب به طور متوسط سالی ۱ میلیون نسخه در جهان به فروش میرسد. این کتاب در سال ۲۰۰۷ نیز به عنوان کتاب سال فرانسه برگزیده شد.
شازده کوچولو – قسمت هفتم
راه شناختن آن گل را خیلی زود پیدا کردم:
تو اخترکِ شهریار کوچولو همیشه یک مشت گلهای خیلی ساده در میآمده. گلهایی با یک ردیف گلبرگ که جای چندانی نمیگرفته، دست و پاگیرِ کسی نمیشده. صبحی سر و کلهشان میان علفها پیدا میشده شب از میان میرفتهاند.
شازده کوچولو – قسمت ششم
روز پنجم باز سرِ گوسفند از یک راز دیگر زندگی امیر کوچولو سر در آوردم. مثل چیزی که مدتها تو دلش بهاش فکر کرده باشد یکهو بی مقدمه از من پرسید:
– گوسفندی که بُتّه ها را بخورد گل ها را هم میخورد؟
– گوسفند هرچه گیرش بیاید میخورد.
شازده کوچولو – قسمت پنجم
آخ، امیر کوچولو! این جوری بود که من کَم کَمَک از زندگیِ محدود و دلگیر تو سر درآوردم. تا مدتها تنها سرگرمیِ تو تماشای زیباییِ غروب آفتاب بوده. به این نکتهی تازه صبح روز چهارم بود که پی بردم؛ یعنی وقتی که به من گفتی:
شازده کوچولو – قسمت چهارم
هر روزی که میگذشت از اخترک و از فکرِ عزیمت و از سفر و این حرفها چیزهای تازهای دستگیرم میشد که همهاش معلولِ بازتابهایِ اتفاقی بود. و از همین راه بود که روز سوم از ماجرایِ تلخِ بائوباب ها سردرآوردم.
شازده کوچولو – قسمت سوم
به این ترتیب از یک موضوع خیلی مهم دیگر هم سر در آوردم: این که سیارهی او کمی از یک خانهی معمولی بزرگتر بود. این نکته آنقدرها به حیرتم نینداخت. میدانستم گذشته از سیارههای بزرگی مثل زمین و کیوان و تیر و ناهید که هرکدام برای خودشان اسمی دارند، صدها سیارهی دیگر هم هست که بعضیشان از بس کوچکند با دوربین نجومی هم به هزار زحمت دیده میشوند و هرگاه اخترشناسی یکیشان را کشف کند به جای اسم شمارهای بهاش میدهد. مثلا اسمش را میگذارد «اخترک ۳۲۵۱».
شازده کوچولو – قسمت دوم
خیلی طول کشید تا توانستم بفهمم از کجا آمده. امیر کوچولو که مدام مرا سوال پیچ میکرد خودش انگار هیچ وقت سوالهای مرا نمیشنید. فقط چیزهایی که جسته گریخته از دهنش میپرید کم کم همه چیز را به من آشکار کرد. مثلا اول بار که هواپیمای مرا دید ازم پرسید:
– این چیز چیه؟
شازده کوچولو – قسمت اول
روزگارم تو تنهایی میگذشت بی این که راستی راستی یکی را داشته باشم که باش دو کلمه حرف بزنم، تا اینکه زد و شش سال پیش وسط کویر آفریقا حادثهای برایم اتفاق افتاد؛ یک چیز هواپیمایم شکسته بود و چون نه تعمیرکاری همراهم بود نه مسافری یکه و تنها دست به کار شدم تا از پس چنان تعمیر مشکلی برآیم. مسالهی مرگ و زندگی بود. آبی که داشتم زورکی هشت روز را کفاف میداد.