کاش

کاش میتوانستم دربغض ابرهاشریک باشم وتا خدابگریم،وقتی احساس غریبی مراتاآخر کوچه های بن بست بغض گرفته ی عشق میبرد.

ای اقاقیهای وحشی که بی هیچ لبخندی درکنار کلبه ی غم پاگرفته اید.

ای واژه های تلخ تنهایی، ای عابران خسته ی سرنوشت، ای ورقهای پاره شده درغبارسهمگین آیا کسی مرا درخاطرات اشکهایش می شناسد؟

آیا عابران کوی غم فقط برای لحظه ای درکنار پنجره ی رازهایم مینشیندتا قصه ی تنهایی رابازکویم؟!

باشمایم ای آدمهای شیشه ای،من درحسرت یک تبسم صمیمی مانده ام.

ای کوچه های گلی رویا،آیا گامهای دیروز کودکی ام را با شادی به من باز میگردانید؟؟

 

انتشار یافته توسط زیبا در یکشنبه 31 تیر 1386 با موضوع دل‌نوشته‌ها

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۳ دیدگاه

  1. ای کوچه های گلی رویا،آیا گامهای دیروز کودکی ام را با شادی به من باز میگردانید؟!! [دست زدن] [دست زدن]
    عالی بود زیبا جان :x :x @};- @};-

  2. (*)

    آدمهای شیشه ای به این تعبیر دقت نکرده بودم
    آدمهای سنگی….ولی بعضی وقتا آدم قلبش از سنگم که باشه یه جاهایی…

  3. مهديس گفته:

    ۸ دی ۱۳۹۰در ۱۰:۵۱

    کاش هیچ کاشی نبود