مرزهای تو
زنی جوان نزد شیوانا آمد و گفت که بعد از ازدواج مجبور به زندگی مشترک با خانواده شوهرش شده است و آنها بیش از حد در زندگی او و همسرش دخالت میکنند. شیوانا پرسید: آیا تا به حال به سراغ صندوقچه شخصی که تو از خانه پدری آوردهای رفتهاند؟ زن جوان با نعجب گفت: البته که نه! همه حتی همسرم میدانند که آن صندوقچه متعلق به شخص من است و هر کسی که به آن نزدیک شود با بدترین واکنش ممکن از سوی من رو به رو میشود. هیچ یک از اعضای خانواده همسرم حتی جرأت لمس این صندوقچه را هم ندارند!
شیوانا تبسمی کرد و گفت: خوب! این تقصیر خودت است که مرز تعریفی خودت را فقط به دیوارهای صندوقچهات محدود کردهای! تو اگر این مرز را تا دیوارهای اتاق شخصیات گسترش دهی دیگر هیچ کس جرأت نزدیک شدن به اتاقت را نخواهد داشت. شاید دلیل این که دیگران خود را در ورود و دخالت به حریم تو محق میدانند این باشد که تو مرزهای حریم خود را مشخص و واضح برایشان تعریف نکردهای.
نویسنده: فرامرز کوثری
۱۰ تیر ۱۳۹۳در ۱۶:۵۱
۱۸ آذر ۱۳۹۲در ۱۸:۴۶
خداجونم کمکمون کن حق قضاوت رو در مورد انسانها به خودت واگذار کنیم و از دخالتی که توش خیر و کمکی درقبال دیگران نیست بپرهیزیم/ الهی امین.
ممنونم / واقعا تاثیر گذار هستش.
۱ اردیبهشت ۱۳۹۲در ۲۰:۰۱
خیلی خوب بود.
۶ خرداد ۱۳۹۲در ۱۱:۲۹
فدات عزیزم
۱۰ فروردین ۱۳۹۲در ۲۳:۴۵
فکر میکنم واسه دوباره تعریف کردن محدودیت ها برای دیگران خیلی دیر شده
۱۱ فروردین ۱۳۹۲در ۱۲:۰۴
قبول دارم در بعضی موارد اگه یه دفعه بشینیم به تعریف محدودیت ها، طرف مقابلمون یهو بهمون میگه: عوض شدیا :-? این جاس که از حرف زدن پشیمون میشیم.. اما به نظر من برای این کار هیچ وقت دیر نیس..
۱۱ فروردین ۱۳۹۲در ۲۰:۲۱
سلام.به نظر من تو همه کارا باید میانه روی کرد.و باید محدودیت ها رو کم کم جا انداخت که بهمون نگن یهو عوض شدی.من اینو تجربه کردم.
۲۷ اسفند ۱۳۹۱در ۱۸:۳۲
ممنون قشنگ بود
۱۱ فروردین ۱۳۹۲در ۱۲:۰۰
خواهش
۱۵ اسفند ۱۳۹۱در ۱۲:۳۹
کوتاه و با ارزش مامان جون مرسی
۱۵ اسفند ۱۳۹۱در ۲۱:۱۸
مرسی از دیدگاهت دخترگلم