مرزهای تو

زنی جوان نزد شیوانا آمد و گفت که بعد از ازدواج مجبور به زندگی مشترک با خانواده شوهرش شده است و آن‌ها بیش از حد در زندگی او و همسرش دخالت می‌کنند. شیوانا پرسید: آیا تا به حال به سراغ صندوقچه شخصی که تو از خانه پدری آورده‌ای رفته‌اند؟ زن جوان با نعجب گفت: البته که نه! همه حتی همسرم می‌دانند که آن صندوقچه متعلق به شخص من است و هر کسی که به آن نزدیک شود با بدترین واکنش ممکن از سوی من رو به رو می‌شود. هیچ یک از اعضای خانواده همسرم حتی جرأت لمس این صندوقچه را هم ندارند!

شیوانا تبسمی کرد و گفت: خوب! این تقصیر خودت است که مرز تعریفی خودت را فقط به دیوارهای صندوقچه‌ات محدود کرده‌ای! تو اگر این مرز را تا دیوارهای اتاق شخصی‌ات گسترش دهی دیگر هیچ کس جرأت نزدیک شدن به اتاقت را نخواهد داشت. شاید دلیل این که دیگران خود را در ورود و دخالت به حریم تو محق می‌دانند این باشد که تو مرزهای حریم خود را مشخص و واضح برایشان تعریف نکرده‌ای.

 

نویسنده: فرامرز کوثری

شیوانا
انتشار یافته توسط باران در یکشنبه 6 اسفند 1391 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۵۳ دیدگاه

  1. خداجونم کمکمون کن حق قضاوت رو در مورد انسانها به خودت واگذار کنیم و از دخالتی که توش خیر و کمکی درقبال دیگران نیست بپرهیزیم/ الهی امین.
    ممنونم / واقعا تاثیر گذار هستش. @};- :-*

  2. خیلی خوب بود. @};- @};- @};- @};-

  3. فکر میکنم واسه دوباره تعریف کردن محدودیت ها برای دیگران خیلی دیر شده

    • قبول دارم در بعضی موارد اگه یه دفعه بشینیم به تعریف محدودیت ها، طرف مقابلمون یهو بهمون میگه: عوض شدیا :-? این جاس که از حرف زدن پشیمون می‌شیم.. اما به نظر من برای این کار هیچ وقت دیر نیس.. :) ;)

    • سلام.به نظر من تو همه کارا باید میانه روی کرد.و باید محدودیت ها رو کم کم جا انداخت که بهمون نگن یهو عوض شدی.من اینو تجربه کردم. [دست زدن] @};-

  4. ;) ممنون قشنگ بود

  5. کوتاه و با ارزش مامان جون مرسی :x :x :-* :-* :-* @};-