شازده کوچولو – قسمت یازدهم

تو اخترک بعدی می‌خواره‌ای می‌نشست. دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غم بزرگی فرو برد.
به می‌خواره که صُم‌بُکم پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت: – چه کار داری می‌کنی؟
می‌خواره با لحن غم‌زده‌ای جواب داد: – مِی می‌زنم.
شهریار کوچولو پرسید: – مِی می‌زنی که چی؟
می‌خواره جواب داد: – که فراموش کنم.
شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او می‌سوخت پرسید: – چی را فراموش کنی؟
می‌خواره همان طور که سرش را می‌انداخت پایین گفت: – سر شکستگیم را.
شهریار کوچولو که دلش می‌خواست دردی از او دوا کند پرسید: – سرشکستگی از چی؟
می‌خواره جواب داد: – سرشکستگیِ می‌خواره بودنم را.
این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان جور که می‌رفت تو دلش می‌گفت: – این آدم بزرگ‌ها راستی‌راستی چه‌قدر عجیبند!

 

 

شازده کوچولو – قسمت یازدهم (با صدای احمد شاملو)

 

شهریار کوچولو
انتشار یافته توسط شاهین در پنجشنبه 25 دی 1393 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۹ دیدگاه

  1. در عین کوتاهی پر معنی بود :)
    ممنونم بابت این پست قشنگ @};-

  2. تو همین جمله کوتاه چه حرفی زد..سرشکستگی می خواره بودنم را @};- @};-
    چقدر حس سختیه که آدم به جایی برسه که برای به یاد نیاوردن یک اشتباهش خودشو مشغول به همون اشتباه کنه..
    واقعا مسافر کوچولو رو خیلی خیلی خیلی دوستش دارم :x :x
    واقعا ممنونم آقا شاهین :x @};- :x @};- خدا قوت ~O) %%-

  3. سلام بابا شاهین :)
    این قسمتم عالی بود [دست زدن] [دست زدن]
    ممنون :x :x :x

  4. نی بزن تا فراموش شود سر شکستگیت
    نی بزن تا فراموش شود دل شکشتگیت
    @};-