چشم
اتفاق..!
مث چشامی، مث نفس کشیدن شدی برام، هوامی..
برو به هر کی پرسید ازت چرا باهامی؟ بگو خدامی!
تن تو باغه، تو توی هر یه پلکی که میزنی اتفاقه
تو که تو خونهمی کل این جهان به چشمم، همین اتاقه
چشم من
چشم من! بیا منو یاری بکن
گونههام خشکیده شد، کاری بکن!
غیر گریه مگه کاری میشه کرد؟
کاری از ما نمیاد، زاری بکن!
بارون هواتو داره
بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن
دلم داره پر میزنه واسه تو و قدم زدن
وقتی هوا بارونیه دلم برات تنگ میشه باز
نمیدونی تو این هوا چشات چه خوشرنگ میشه باز
چشمهی طوسی
توی هر ضرر باید استفادهای باشه
باخت باید احساس فوقالعادهای باشه
آه فاتح قلبم فکرشم نمیکردی
رام کردن این شیر کار سادهای باشه
هنگام رسیدن
ای آرزوی اولین گام رسیدن
بر جادههای بیسرانجام رسیدن
کار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناکام رسیدن
پیش از آنی که با غزل آیی
پیش از آنی که با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود
ماه برکوی دل نمیتابید، خانه ام انتهای عالم بود
کنج آیینهام نمی خندید برق سوسوی کوکب بختم
بیسحرگاه خنده خیست، باغ بیباغ، قحط شبنم بود
گفتی بارانم
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
باران
از چشم یا آسمان
فرقی نمیکند
باران که بر زمین افتاد
دیگر باران نیست
چشمات
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرم و نجیبه