فاصله
اسم دلم
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
نگاه و فریاد
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.
طرفدار
چی تو چشاته که تو رو انقد عزیز میکنه؟
این فاصله داره منو بی تو مریض میکنه
اینکه نگات نمیکنم یعنی گرفتار توام
رفتن همه ولی نترس! من که طرفدار توام!
باور نکن
من از زندگی تو هوات خستم
ازت خستم و باز وابستم
نگو ما کجاییم که شب بین ماست
خودم هم نمیدونم اینجا کجاست
همیشه کم میارمت
همین که مینویسم و به واژه میکشم تو رو
دوباره بار غم میشینه روی شونههای من
همین که میشکفی مثِ یه گل میون دفترم
دوباره گرمی لبات دوباره گونههای من
بی تو
دو دریچه دو نگاه دو پنجره، دو رفیق دو همنشین دو حنجره
دو مسافر تو مسیر زندگی، دو عزیز دو همدم همیشگی
با هم از غروب و سایه رد شدیم، قصۀ عاشقی رو بلد شدیم
فکر میکردیم آخر قصه اینه، جز خدا هیچکی ما رو نمیبینه
کاشکی شعر مرا می خواندی
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا زندگانی بخشد
نامه از فاصله ها
ای که تقدیر تو را دور زمن ساخت سلام
نامه ای دارم از فاصله ها
چندشب بود که من خواب تو را میدیدم
خواب دیدم که فراری شده ای
می گریزی از شهر