پدر

دوستت دارم پدر

مرد درحال تمیز کردن ماشین بود که متوجه شد پسر ۸ ساله اش بر روی ماشین خط می اندازد مرد با عصبانیت چندین مرتبه ضربات محکمی بر دست کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود در بیمارستان کودک انگشتانش را از دست داد کودک پرسید: «پدر انگشتانم کی رشد می کند؟» مرد نمی توانست سخنی بگوید به سمت ماشین بازگشت و شروع کرد به لگد کردن ماشین و چشمش به خراشیگی کودک خورد که نوشته بود: «دوستت دارم پدر»

ماجرای آینه

چندین سال پیش بود که ما در یک خانواده خیلی فقیر در یک ده دور افتاده به نام “روکی” ، توی یک کلبه کوچک زندگی می کردیم. روزها در مزرعه کار می کردیم و شبها از خستگی خوابمان می برد. کلبه ما نه اتاقی داشت، نه اسباب و اثاثیه ای، نه نور کافی . از برداشت محصول آنقدر گیرمان می آمد که شکم پدر و مادر و سه تا بچه سیر بشود.

مشاهده ادامه مطلب