نگاه
شعر، متن کوتاه و جملات زیبا درباره نگاه
خواب آخر
وقتی که خوابی نیمه شب، تو را نگاه میکنم
زیباییات را با بهار گاه اشتباه میکنم
از شرم سر انگشت من پیشانیات تر میشود
عطر تنت میپیچد و دنیا معطر میشود
باور نکن
من از زندگی تو هوات خستم
ازت خستم و باز وابستم
نگو ما کجاییم که شب بین ماست
خودم هم نمیدونم اینجا کجاست
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
از تو دلگیرم
دلم میخواد ببینمت بازم بخندی تو نگام
آخه فقط تو میدونی از زنده بودن چی میخوام
دلم بهم میگفت تو رو میشه یه جور دیگه خواست
آخه فقط قلب توئه که با من اینقدر سر به راست
خلوت
شبها که چشم مست تو پرناز می شود
یعنی گره زکار دلم باز می شود
ساز غم کلام تو شیوا و دلپذیر
در خلوت شبانه من ساز می شود
خاطرهها
هر کاری کردم که تو رو گم کنم از خاطرهها
به در بسته خوردم و باز از تو گم شد لحظهها
خاطرههای بودنت چه جور فراموشش کنم
دلی که تو آتیش زدی چه جوری خاموشش کنم
چتر در باران
ایستاده ام در اتوبوس
چشم در چشم های نا گفتنی اش.
یک نفر گفت:
«آقا جای خالی بفرمایید»
چشمات
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیبه
تو که این همه نگاهت
واسه چشمام گرم و نجیبه