داستان‌های کوتاه

بخش داستان کوتاه شامل: داستان های کوتاه عاشقانه، داستان های زیبا و آموزنده، داستان های عشقی، داستان های جذاب و خیلی کوتاه و …

شهریار کوچولو

شازده کوچولو – قسمت بیست و دوم

هشتمین روزِ خرابی هواپیمام تو کویر بود که در حال نوشیدنِ آخرین چکه‌ی ذخیره‌ی آبم به قضیه‌ی تاجر گوش داده بودم.

مشاهده ادامه مطلب

شهریار کوچولو

شازده کوچولو – قسمت بیست و یکم

شهریار کوچولو گفت: – سلام!
پیله‌ور گفت: – سلام.
این بابا فروشنده‌ی حَب‌های ضد تشنگی بود. خریدار هفته‌ای یک حب می‌انداخت بالا و دیگر تشنگی بی تشنگی.
مشاهده ادامه مطلب

شازده کوچولو – قسمت بیستم

شهریار کوچولو گفت: – سلام.
سوزن‌بان گفت: – سلام.
شهریار کوچولو گفت: – تو چه کار می‌کنی این‌جا؟

مشاهده ادامه مطلب

شازده کوچولو – قسمت نوزدهم

آن وقت بود که سر و کله‌ی روباه پیدا شد.
روباه گفت: – سلام.
شهریار کوچولو برگشت اما کسی را ندید. با وجود این با ادب تمام گفت: – سلام.

مشاهده ادامه مطلب

شازده کوچولو – قسمت هجدهم

اما سرانجام، بعد از مدت‌ها راه رفتن از میان ریگ‌ها و صخره‌ها و برف‌ها به جاده‌ای برخورد. و هر جاده‌ای یک‌راست می‌رود سراغ آدم‌ها.

مشاهده ادامه مطلب

شازده کوچولو – قسمت هفدهم

مسافر کوچولو از کوه بلندی بالا رفت. تنها کوه‌هایی که به عمرش دیده بود سه تا آتش‌فشان‌های اخترک خودش بود که تا سر زانویش می‌رسید و از آن یکی که خاموش بود جای چارپایه استفاده می‌کرد.

مشاهده ادامه مطلب

شازده کوچولو – قسمت شانزدهم

مسافر کوچولو کویر را از پاشنه درکرد و جز یک گل به هیچی برنخورد: یک گل سه گل‌برگه. یک گلِ ناچیز.

مشاهده ادامه مطلب

شازده کوچولو – قسمت پانزدهم

مسافر کوچولو پاش که به زمین رسید از این که دیارالبشری دیده نمی‌شد سخت هاج و واج ماند.
تازه داشت از این فکر که شاید سیاره را عوضی گرفته ترسش بر می‌داشت که چنبره‌ی مهتابی رنگی رو ماسه‌ها جابه‌جا شد.

مشاهده ادامه مطلب

شازده کوچولو – قسمت چهاردهم

اخترک ششم اخترکی بود ده بار فراخ‌تر و آقاپیره‌ای توش بود که کتاب‌های کَت‌وکلفت می‌نوشت.

مشاهده ادامه مطلب