چه شب ها دست به دعا بر می داشتیم

چه شب ها دست به دعا برمی داشتیم

بی آنکه امیدی داشته باشیم کسی صدایمان را بشنود

در قلبمان آوای امید بخشی سو سو می زد اما خارج از درک ما بود

حال از ترس رها شده ایم

اگر چه می دانیم برای ترساندن ما چیزهای بسیاری هست

کوه ها را در می نوردیم بی آنکه بدانیم در توانمان هست یا نیست

ایمان معجزه می کند

امیدی است پاینده

چه کسی می داند معجزه ایمان چه می کند

تو می روی حتی بی آنکه بدانی چگونه

هر گاه ترس بر تو چیره شد

دعا را فراموش نکن

امید مثل پرندگان تابستانی بر سرت به پرواز در می آید

حال اینجایم

با قلبی سرشار که نمی توانم شرح دهم

قلبی سرشار از ایمان و واژه هایی که هرگز تصور نمی کردم

ماریا کری

انتشار یافته توسط امین در جمعه 29 تیر 1386 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۵ دیدگاه

  1. حس الانم غیر قابل گفتنه ممنون عالی بود

  2. (*)
    ادم میره توی هر پست مطالبش انقدر میبرتت تو نخ خودش نمیدونی بعضی وقتا باید چی بگی

  3. احمد گفته:

    ۹ دی ۱۳۹۰در ۱۹:۳۵

    دعام کن

  4. سلام
    خیلی قشنگ بووووووود
    برام دعا کنید . :( :( :( :( :(