هوا را از من بگیر، خنده ات را نه!
هوا را از من بگیر خندهات را نه!
نان را از من بگیر، اگر میخواهی
هوا را از من بگیر، اما
خندهات را نه
گل سرخ را از من بگیر
سوسنی را که میکاری
آبی را که به ناگاه
در شادی تو سرریز میکند
موجی ناگهانی از نقره را
که در تو میزاید
از پس نبردی سخت باز میگردم
با چشمانی خسته
که دنیا را دیده است
بی هیچ دگرگونی
اما خندهات که رها میشود
و پروازکنان در آسمان مرا میجوید
تمامی درهای زندگی را
به رویم میگشاید
عشق من، خنده تو
در تاریکترین لحظهها میشکند
و اگر دیدی، به ناگاه
خون من بر سنگفرش خیابان جاری است
بخند، زیرا خنده تو
برای دستان من
شمشیری است آخته
خنده تو، در پاییز
در کناره دریا
موج کفآلودهاش را
باید برافروزد،
و در بهاران، عشق من
خنده ات را میخواهم
چون گلی که در انتظارش بودم
بخند بر شب
بر روز، بر ماه
بخند بر پیچاپیچ خیابانهای جزیره،
بر این پسر بچه کمرو
که دوستت دارد
اما آنگاه که چشم میگشایم و میبندم،
آنگاه که پاهایم میروند و باز میگردند
نان را، هوا را
روشنی را، بهار را
از من بگیر
اما خندهات را هرگز!
تا چشم از دنیا نبندم
پابلو نرودا
۱۹ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۲۲
وااااای چه قشنگ….مرسی از انتخاب قشنگت دوست جونم
۲۸ دی ۱۳۹۰در ۲۲:۵۲
سلام مرسی برای همه چیز
۱۴ مرداد ۱۳۹۰در ۲۳:۴۶
عالی بود سمانه جون
۲۵ تیر ۱۳۹۰در ۱۳:۵۶
خوب بود
۹ خرداد ۱۳۹۰در ۱۷:۵۴
عزیز وبلاگت بسیار زیبا است لطفا نام مترجم شعر را نیز بیاور در ضمن من این شعر را با دکلمه شاملو شنیده ام که اندکی متفاوت بود
۱۴ آذر ۱۳۸۹در ۲۱:۵۱
عالی
۱۹ آبان ۱۳۸۹در ۱۹:۵۱
سلام دوست عزیز
خوبی ؟
چیقدر وبلاگ زیبا داری . خیلی خیلی زیباست . دستت درد نکنه عزیز با این زحمت قابل ستایش
موفق و پیروز باشی
خدا نگهدار
۲ شهریور ۱۳۸۹در ۱۹:۰۶
سلام
عظمت تو بر باورهای توست و نهفته در وجودت
آپم
منتظر حضور گرمت