فریاد من

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم

من ، که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه ی مردم شدم

ای سکوت، ای مادر فریادها
ساز جانم از تو پر آوازه بود

تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه ، شعرم تازه بود

در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها

من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ، ای مادر فریادها

گم شدم در این هیاهو ، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟

گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من!

فریدون مشیری

انتشار یافته توسط عاطفه در چهارشنبه 29 اسفند 1386 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

یک دیدگاه

  1. سلام

    وبتون خیلی قشنگه مخصوصا مطلباش

    خوشحال میشم که به منم سر بزنی

    اگه به تبادل لینک موافقی خبرم کن