خالی از هر چه که هست

خالی از هر چه که هست میشم
از زمین سرد خاکی تا نگاهی عاشقانه
بغض شب توی گلو خیلی وقته که نشسته میدونم


با خودم میگم تلخی این زمونه رو میسپرم بدست باد
چشمامو میذارم روی هم , سیاهی پشت چشممو با یه رنگ خوب پاک میکنم
یادمو میدزدمو میبرم به اوج خاطرات گرم تو
با دلم آخرین اسم تنهایی شبت رو فریاد میزنم
دست سردم میکشم تو خاطرات دلپذیر تو
تا خیال ورت نداره فکر کنی رفتی از سرم
شمعدونی کنار باغچه رو در میارم
با یه بغل آرزوهای داغ داغ میکارمش تو خاک سبز دل تو
و از لحظه لحظه های خواندنم هراسی نخواهم داشت
یکرنگی نگاهم و با خاطرات نگاه تو موزون میکنم
یه ریتم میسازم برای سکوت قصه مون
حالا چشممامو باز میکنم به امید بودنت
خالی از هر چه که هست
هستی, نیستی, هستی هستی

انتشار یافته توسط زیبا در جمعه 28 دی 1386 با موضوع دل‌نوشته‌ها
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

یک دیدگاه

  1. faeze khanoooom گفته:

    ۲۵ دی ۱۳۹۰در ۰۰:۵۸

    سلام…. =; گفتم ماهم یه نظری داده باشیم ;)بدنبود [دست زدن] فعلا که من اینجاتنهام…من ازتنهایی میترسم یکی به دادم برسه :-s :((