دو خط موازی

پسرکی در کلاس درس، دو خط موازی را کشید و آنها متولد شدند. چشمشان بهم افتاد و قلبشان برای هم تپید. خط اول گفت: می‌توانیم زندگی خوبی داشته باشیم، خانه‌ای داشته باشیم در یک صفحه‌ی دنج کاغذ؛ من روزها کار‌ می‌کنم و می‌توانم بروم خط کنار یک جاده‌ی دورافتاده شوم. خط دوم با هیجان گفت: من هم می‌توانم خط کنار یک گلدان گل سرخ شوم یا خط یک نیمکت در یک پارک کوچک. خط اولی گفت: چه شغل شاعرانه‌ای.. حتماً زندگی خوشی خواهیم داشت.

در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز بهم نمی‌رسند و بچه‌ها تکرار کردند. دو خط موازی لرزیدند و بهم نگاه کردند. خط دوم زیر گریه زد و خط اول گفت: نه! این امکان ندارد. حتماً راهی پیدا می‌شود. خط دوم گفت: اما شنیدی که چه گفتند، هیچ راهی وجود ندارد.. ما به هم نمی‌رسیم و دوباره زد زیر گریه. خط اول گفت: نباید ناامید شد، ما از این صفحه خارج می‌شویم و دنیا را زیر پا می‌گذاریم تا بالاخره کسی پیدا شود مشکل ما را حل کند. خط دوم آرام گرفت و هر دو از صفحه بیرون خزیدند. از زیر در کلاس گذشتند و وارد حیاط شدند و آن به بعد سفرهای دو خط موازی شروع شد.

آنها از دشت‌ها گذشتند، از کوه‌های بلند و دره‌های عمیق عبور کردند، به شهرهای مختلف رفتند و دانشمندان زیادی را ملاقات کردند. ریاضیدانی به آنها گفت: چنین چیزی محال است؛ هیچ فرمولی شما را بهم نخواهد رساند. ستاره‌شناس گفت: رسیدن شما بهم منجر به نابودی جهان خواهد شد و سیارات از مدار خارج می‌شوند و دیگر دانشمندان نیز آنها را ناامید کردند. با این حال به سفرهایشان ادامه دادند؛ اما روز به روز اشتیاقشان را برای رسیدن به هم از دست می‌دادند. تا اینکه روزی به دشتی رسیدند. نقاشی میان چمنزار نشسته بود و روی بومی نقاشی می‌کرد. نقاش قلمش را حرکت داد و دو خط موازی به روی بوم نقاشی رفتند و دو ریل قطار شدند که از دشتی می‌گذشت و آنجا که خورشید سرخ آرام پایین می‌رفت، سر دو خط موازی عاشقانه بهم می‌رسید.

 

امید
انتشار یافته توسط شاهین در جمعه 26 آبان 1396 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۹۰ دیدگاه

  1. خوب بود😓ولی عالی نه😡

  2. خوب بود😓

  3. متن و عکس هردو عالی،ممنووون❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩

  4. ممنون آقا شاهین
    داستان زیبایی بود

  5. عزیزم داستان قشنگی بود ولی من از عشقهای زمینی واقعا تنفر دارم مگر اول خوب بسنجی طرف چند مرده حلاجه بعد عاشقش بشی به نوعی خوب عاشقش کنی بعد دوستش بداری……… :)) :))

  6. آخرش این دو خط توی نقاشی بهم رسیدن اونم به خاطر خطای چشم اما این درسته چون در بی نهایت دو خط موازی بهم میرسن. و در هنر نقاشی و طراحی هم این صادقه، پس این داستان نشون میده اگه عشق، واقعی و از ته دل باشه، بهم رسیدن حتمی ئه، حتی اگه در بی نهایت باشه.
    ممنون آقا شاهین

  7. داستانه جالبی نبود . اگر کسی ایمان ضعیفی داشته باشه ۱ سری سوالات اشتباه در ذهنش به وجود میاد .
    حداقل بزن ۲۰ + :d

  8. باران گفت عشق همه چی رو درست میکنه اره درست میکنه ولی به این شرط که عشقی وجود داشته باشه یعنی عاشق واقعی باشی نه اینکه فقط یه مدت اونم برای خوش گذرانی از این ادما متنفرم ~x(

    • سلام هستی عزیزم. شاید بگی شعار میدم ولی تجربه بهم ثابت کرده که عشق فقط خاص خداست. عشق زمینی نه که بد باشه خیلیم قشنگه ولی پایدار نیست چون توی وجود همه ی آدمها چیزی هست به اسم هوس ! انگشت شمارن اون آدمایی که وقتی شیطون عزمشو جزم میکنه که فریبشون بده بتونن با هوای نفسشون مبارزه کنن یا وقتی آماج امتحانات قرار میگیرن بتونن محکم بایستن. تصور کن معشوق زمینی کسی در اثر یک سانحه کاملا چهرش از بین بره طوری که وقتی نگاهش میکنی وحشت برت داره اگه اونی که روزی عاشقش بود با این چهره هم باز مثل روز اول عاشقش باشه اون وقت میشه اسمش رو گذاشت عاشق واقعی! یعنی همچین آدمایی هم پیدا میشن؟ من که بعید میدونم! شاید کسی از سر دلسوزی حاضر باشه با این چهره ی معشوقشم زندگی کنه ولی دیگه عاشقش نیست فقط یک انسان فداکاره! سعی کن هیچوقت خیلی زیاد به کسی یا چیزی که وجود مادی داره وابسته نشی چون این دنیا و همه ی محتویاتش فانیه .خدا توی یه آیه از قرآن گفته: مثل آنان که غیر خدا را به دوستی برگزینند به مثل عنکبوت میماند و بدانید که سست ترین بنا خانه ی عنکبوت است. چون با یه باد کوچیک فرو می ریزه . من قبلا هم به بچه ها گفتم یه فصل هست توی کتاب دکتر شریعتی با عنوان دوست داشتن بهتر از عشق است تونستی بخونش. کمکت میکنه. عشق احساس خیلی زیبا و مقدسیه به شرط اینکه تو عشق رو مدیریت کنی نه اون تو رو. چون عشق همون اندازه که زیبا و شیرین و دلفریبه همون اندازه هم بیرحمه. زیاد که بهش رو بدی سوارت میشه. سوارم که بشه دیگه پیاده نمیشه! اون موقع خر بیار و باقالی بار کن :d

      • میدونم عزیزم.من هر دوتاشو تجربه کردم.اول عشق زمینی که پر بود پر از وعده های دروغ اینقد چیزهای پوچی که حاظرنیستم حتی فقط به اندازه ۲دقیقه بهش فکر کنم.وبعد از این عشق زمینی وشکست خوردن کم کم کشیده شدم به سمت خدا.از اینم ناراحتم چرا باید هروقت از جایی مونده میشیم بریم سمت خدا.(البته منظورم همه نیستن خیلیا هستن که اینطوری نیستن)ولی به حرحال من خودم گذاشتم به حساب یه تجربه بزرگ.شاید اگر به این مساله نمیخوردم متوجه نمیشدم بهترین دوست،بهترین یار،فقط فقط خداست.باور کنین این وبا تمام وجود حس کردم که میگم.به هرحال الناز جون به خاطر نظری که دادی ممنون. @};-

        • خوب چه اشکالی داره؟ مهم اینه که آدم قبل از مرگش خدا رو لمس کنه. اونی باید غصه بخوره که تا آخر عمرشم نفهمه برای چی به دنیا اومده و برای چی از دنیا میره. به قول حافظ: عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید / نابرده گنج مقصود از آستین هستی. میدونی هستی جان اگه واقعا خدا رو شناخته باشی الان نباید حسرت بخوری از اینکه چرا یه روزی یه عشق بی فرجام یا حتی یه شکست عشقی رو سر راهت قرار داد باید خوشحال باشی از اینکه تو الان خیلی بیشتر از خیلیا مفهوم عشق رو می فهمی . منم یه روزگاری عاشق بودم اینکه چرا عاشق شدم همیشه برام سوال بود هیچوقت با دل کسی بازی نکرده بودم همیشه سعی می کردم اگه کسی بهم علاقه مند شد ولی دوستش نداشتم طوری باهاش رفتار کنم که ازم زده بشه! یادمه یکی از همکلاسیام عاشقم شده بود ولی به قدری باهاش تند و خشن برخورد می کردم که گاهی خودم حالم از خودم به هم میخورد. دوست نداشتم بهم وابسته بشه چون نمی خاستمش. همیشه این گله رو به خدا داشتم که خدایا چرا منی که اینقدر رعایت دل دیگران رو می کنم خودم باید یه داغون دل شکسته باشم ولی باور کن از ته دلم میگم الان یک اپسیلونم ناراحت نیستم از اینکه چرا اون روزا عاشق شدم .چرا بهترین روزای زندگیم با یه حال بد سپری شد. خیلی برام سنگین بود ولی وقتی به این فکر میکنم که با یه عشق زمینی چی رو به دست آوردم روزی هزار بار میگم خدایا شکرت. به خود خدا قسم دارم حقیقت رو میگم من این عشق رو دوست دارم حتی به قیمت همه ی اون اشکایی که ریختم و حقم نبود. نمی دونم میتونی فراموشش کنی یا نه. ولی دیدتو عوض کن تا زمانی که به این ماجرا به چشم یه شکست عشقی نگاه کنی دلت آروم نمیشه. به این فکر نکن که اون پسر آدم بدی بوده و با دل تو بازی کرده به این فکر کن که خدا تو رو جزء بندگان خاص خودش قرار داده و اون پسر رو سر راه تو قرار داده که یه پل بشه تا تو رو به گنج مقصود برسونه. مطمئن باش خدا داره می بیندت و هواتو داره و بهش توکل کن و مطمئن باش اینقدر خوشبخت خواهی شد که اصلا اون پسر رو یادت نیاد . و من یتوکل علی اله فهو حسبه @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-

        • می دونی هستی جان، وقتی شعرای خیام رو می خونم دلم براش میسوزه! می دونی چرا؟ چون علی رغم اینکه شاعر بسیار توانمند و با شعوری بوده ولی تا آخر عمرشم نتونسته اون گنج مقصودی رو که حافظ گفته پیدا کنه! اینو توی تمام شعراش می شه احساس کرد. یکی مثل خیام با کلی فکر کردن به این نتیجه میرسه که: « از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟! / به کجا می ورم آخر ننمایی وطنم!» یکیم مثل حافظ به مرتبه ای از حقیقت هستی می رسه که میگه: « سالها دل طلب جام جم از ما می کرد / وانچه خود داشت زبیگانه تمنا میکرد/ گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/ طلب از گمشدگان لب دریا می کرد»
          به نظر من نباید غصه بخوری از اینکه چرا از جایی مونده شدی که به خدا رسیدی چون هیچ گنجی آسون به دست نمیاد واگه آسون به دست بیاد به خاطر اینکه براش رنجی نکشیدی ارزششو نمی فهمی و راحت از دستش میدی. عشق را خواهی که تا پایان بری / بس که بپسندید باید ناپسند
          یه خواهش دیگه هم ازت دارم این کینه و نفرت رو از خودت دور کن. همه ی آدما مثل هم نیستن درسته که عشق فقط خاص خداست ولی من معتقدم که چون خدا از روح خودش توی وجود انسان ها دمیده صفات خدا هم در وجود انسان ها تجلی پیدا می کنه. و چون خدا عاشقه، پس انسان ها هم میتونن عاشق باشن. عشق انسان ها نسبت به همدیگه می تونه اینقدر عظمت پیدا کنه که همرنگ عشق خدا بشه . مشکل ماها اینه که بدون شناخت، عاشق میشیم. عاشق کسی میشیم که مطمئن نیستیم چجور آدمیه!
          خوشحال باش چون خیلی از خیام با اون همه معلوماتش جلوتری :) ;)

          • مرسی گلم خیلی قشنگ حرف میزنی.من فراموشش کردم.اینو کاملا مطمعنم.خیلی وقته شدم همون دختر قبلی.همون دختر شادو سرحال.دیگه عین قبل خیلی دلم نمیگیره.قبلا با گوش دادن یه اهنگ.زار زار گریه میکردم ولی الان دیگه نه.از این بابت خیلی خیلی خیلی خوشحالم .باور کن.منم که گفتم گذاشتم به حساب یه تجربه بزرگ.وتاحالا بابت این قضیه خدارو شکر کردم.که چشمامو باز کرد.خدایا ممنوووووووووون.

          • آفرین هستی جان. خوشحالم که خوشحالی. و مراقب باش دیگه بدون شناخت عاشق نشی! دوست داشتن بهتر از عشق است !
            دوستت دارم عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم :-*

          • خیالت راحت عزیزم من دیگه عاشق نمیشم تااااااااااابه وقتش :) الناز جان اینم بگم پسر واقعا خوبی بود.و از یه خانواده خیلی خوب.من تحقیق کردم بعد بهش جواب دادم.ولی خب یه سری خصوصیاتو بعدا میفهمی که گاهی اوقات قابل حل کردن نیست.یعنی هر کاری کنی نمیتونی از نظرش منصرفش کنی.همین مشکل باعث جدایی ما شد.یه مقدار از نظر اعتقادی با هم تفاوت داشتیم.اخرا فهمیدم تو دو دنیا متفاوت زندگی میکنیم.ولی دیگه به این مشکل نمیخورم چون نمیخوام دیگه این جور رابطه ها پیش بیاد.راستش من اصلا این دوستی ها رو نمی پسندم ولی خب دیگه عاشق شدم :( ولی دیگه بهش فکر نمیکنم والان فقط فقط همین مهمه.بازم ازت ممنونم که اینقد دلسوزانه راهنماییم میکنی @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-

          • خواهش می کنم هستی جان. تو هم مثل خواهر خودمی @};- @};- @};- @};- @};- @};-

          • راستی اون فصل دوست داشتن بهتر از عشق است توی کتاب کویرشه

          • اوه اوه اوه! عجب اشتباه توپی کردم!! هیشکی هم بهم نگفته! :-p این بیت مال مولاناست!! آخرشم اینه: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک/ دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم. :d
            بیت خیام اینه:

            ای آمده از عالم روحانی تفت / حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
            می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای / خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت
            مشابهش رو هم باز داره:

            در دایره‌ای که آمد و رفتن ماست / او را نه بدایت نه نهایت پیداست
            کس می نزند دمی در این معنی راست / کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
            .

            دریاب که از روح جدا خواهی رفت /در پرده اسرار فنا خواهی رفت
            می نوش ندانی از کجا آمده‌ای / خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
            .
            :d :d :d

      • البته اینم بگم ادمی نبودم که از خدا دور باشم یه ادم بی اعتقاد.نه اصلا اینجوری نبودم.فقط وقتی این اتفاقات افتاد یه سری چیزا رو بهتر درک کردم درواقع اگه قبلا فقط از دیگران می شنیدم حالا خودم حسش کردم واین برام خوشایند.

      • الناز جان باهات موافقم تا حدودی، میدونم که عشق واقعی خاص خداست، اما همون خدای مهربون از عشق خودش به وجود ما آدم ها میبخشه و دو به دو ما هارو عاشق هم میکنه و ما باید همون نیمه گم شده ی خودمون رو پیدا کنیم و همون یعنی عشق واقعی .. من تا حالا عشق رو تجربه نکردم ولی خیلی ها بودن که منو دوست داشتن اما من نمیتونستم حسی مث اونا بهشون داشته باشم. چون اون احساس تعالی رو نمیتونستم باهاشون داشته باشم. راستی من هنوز نمیتونم جمله ” دوست داشتن از عشق برتر است ” رو درک کنم. درسته دوست داشتن ممکنه پایدارتر از عشق باشه، اما هیچ حسی به عشق نمیرسه عشق یه لرزه ای داره یه حرارت خاص …

        • ولی من عشق رو تجربه کردم و خیلی خوب حلاجیش کردم! هرچند قویاً معتقدم که اون عشق فقط برای من یه هدیه بود از طرف خدا که باهاش عاشق خدایی بشم که معشوق حقیقیه. توی ثانیه به ثانیش نیروی عظیمی رو که بر افکار و اعمالم حاکم بود حس می کردم نیرویی که باعث شده بود قشنگ حس و حال لیلی و مجنون و فرهاد و کلهم اجمعین خل و چل های دنیا رو درک کنم ولی همون نیرو نمیذاشت این عشق به سرانجام برسه! من با اون احساس عاشقانه زندگی کردم و با همون احساس آیه به آیه ی قرآن رو درک کردم به حدی که دیوانه وار عاشق گوینده ی این کتاب عظیم شدم. بدون اغراق می گم الان دیگه اصلاً اون پسری رو که یه روزگاری اونجوری عاشقش شده بودم به یاد نمیارم یه بارم توی خیابون دیدمش ولی کوچکترین احساسی بهش نداشتم کسی رو که ۵سال تمام حتی ۱ثانیه از جلوی ذهنم کنار نمیرفت ۳ساله که حتی یک ثانیه هم بهش فکر نکردم چون اون احساس برای من فقط یه لطف بود از طرف خدا که پلی بشه تا باهاش به اون طرف مرز حقایق برم و عشقی رو لمس کنم که بی نظیر ترین اتفاق زندگی منه. منم نگفتم عشق بده اگه همه ی کامنتای بالام رو می خوندی میدیدی که منم عشق های دنیایی رو خیلی دوست دارم چون جلوه ای از عشق خداست و البته هدیه ای از طرف خداست. همچنان که توی آیاتی از قرآن خدا گفته ما مرد و زن رو مکمل هم آفریدیم وبین اونها مودت و رحمت بوجود آوردیم و من مطمئنم که عشق بین دو نفر رو خدا هم دوست داره . اما درمورد تفاوت عشق و دوست داشتن: کتابی رو که گفتم خوندی یا نه؟

          • همه کامنت هاتو خوندم و توی هر کدومشون به اون جمله هم اشاره کردی اما باور کن حلاجی این جمله صد بار برام سخت تر از حل کردن مسائل دینامیک و ارتعاشات و این طور چیزاست …
            نه عزیزم اون کتابو نخوندم، فصلی از کتاب کویره، نه؟
            فکر میکنی با خوندن اون کتاب میتونم این جمله رو قبول کنم یا هضمش برام سخت تر خواهدشد؟؟؟؟؟

          • آره توی کتاب کویره. حتماً بخون . اگه با دید انکار و با نگاه منفی گرایانه نخونیش قطعاً درکش میکنی. تا آخرم بخونش. یک فصله از اون کتاب. میدونی ما دوتا عشق داریم یکی عشقی که بدون شناخته و به قول معروف از اون عشقای با یه نگاه عاشق شدنه! و یکیم عشقیه که در اثر یک شناخت عمیق بوجود میاد و دکتر شریعتی اسمش رو دوست داشتن گذاشته. من معتقدم که عشق واقعی عشقیه که بعد از دوست داشتن بوجود میاد و فراتر از تصورات امروزه ی هم سن و سالای ماست. حالا بخونش بعد خودت به یه نتایجی می رسی! ;)

          • آها ،میدونی ما با هم اختلاف نظر داریم یکمی، به نظرمن فقط یه عشق داریم، اونم فقط عشقی ئه که بعد از دوست داشتن بوجود میاد، اون احساسی که با یه نگاه بوجود میاد به نظر من اصلا عشق نیس، درسته عشق رو حس نکردم اما میتونم بگم یه احساس فوق العاده است و اسم هر احساسی رو نمیشه عشق گذاشت …
            نمیدونم چرا دکترشریعتی احساسی رو که بعد از دوست داشتن بهش میرسیم رو عشق نذاشته و باز هم اونو دوست داشتن نامیده…
            امیدوارم بتونم به جواب سواالام برسم… الان خیلی احساساتم بهم ریخته شد داشتم واسه مسابقه دل نوشته های نوروزی یه متنی رو آماده میکردم که احساسم شکست و همه چی خراب شد :(

          • سلام با اجازه من هم یه چیز در مورد بحث خوبتون بگم
            باران خانوم عشق با دوست داشتن فرق داره به اینکه کدام بهترهست کار ندارم فقط تفاوت داره عشق هیچگونه ضعف را در معشوق نمی پذیرد و همه کارها و رفتار معشوق را درست و زیبا می دانند و به معقول بودن آن با عقل زمینی کاری ندارد داستان شکسته شدن ظرف مجنون توسط لیلی و توجیه مجنون را حتما خوانده اید
            اگر با من نبودش هیچ میلی….چرا ظرف مرا بشکسته لیلی **** یا
            گفت لیلی را خلیفه کان توی *** کز تو مجنون شد پریشان و غوی
            از دگر خوبان تو افزون نیستی *** گفت خامش چون تو مجنون نیستی
            عشق برای آسمانی ها مطلوب است و برای زمینی ها به جزاستثنائات کار خوب و مطلوبی نیست
            اما دوست داشتن: انسان با تمام علایق ذاتی خود و تصمیم از روی فکر و اندیشه و حتی منفعت گونه کسی را دوست میدارد یا برعکس یعنی ممکن است کسی را دوست داشته باشد ولی عاشق آن نباشد و فقط به خاطر دلایل شخصی از آن خوشش بیاید اما برعکس آن قابل تصور نیست
            به نظر من عشق برای افراد زمینی به جزء استثنائاتی زیاد قابل قبول نیست اما دوست داشتن مانعی ندارد و ما گاهی اوقات این دو را با هم اشتباه می گیریم مثل ازدواج که دوست داشتن است نه عشق چون اگر طرف جواب منفی دهد از او ناراحت شده و یا از آن بیزار می شویم و این در مرام عاشق جایگاهی ندارد و عشق نیست. باز هم ببخشید

          • سلام آقا هادی، امروز زیاد روحیم خوب نیس و از جایی که نوشتن حرفای غم آلود ممنوع شده، نمیتونم بگم چم شده فقط میتونم بگم، من میدونم که بین عشق و دوست داشتن تفاوت هست و واضح است در کامنت هام.اما شاید من زیادی منطقی هستم یا شایدم زیادی احساساتی، به پیشنهاد النازخانم اون فصل از کتاب کویر دکتر شریعتی رو خوندم همون ۲ صفحه اولش رو اما دیگه نتونستم ادامه بدم، چون دیدگاهی که شریعتی از عشق داره به نظر من اصلا عشق نیست و هوسه … من تا حالا عشق رو تجربه نکردم اما عشق احساسی ئه که در نهایت دوست داشتن بوجود میاد و دوست داشتن احساسی ئه که در نهایت شناخت بوجود میاد …
            امیدوارم منظورمو فهمیده باشین، و امیدوارم الناز هم این کامنت رو بخونه اما خب واسه خودشم کامنت میدم اما الان واقعا شرایطم مناسب نیس، فقط می خواستم بگم درسته عاشق نشدم اما میدونم عشق چیه ….

          • سلام باران خانوم اول انشااله هرچه زود تر احوال تون به بهترین حالات تبدیل شود
            بعد من اصلا کاری به صحبت های آقای شریعتی ندارم چون ملاکی نیست بر درستی آن اما در مورد عشق به نظر من عشق با عقلانیت زمینی ما سازگار نیست البته عقلانی است اما عقل انسان کامل یعنی همان عقلی که پیامبر(ص) می فرمایند : «کلّ ما حکم به العقل حکم به الشرع و کلّ ما حکم به الشرع حکم به العقل » نه عقل زمینی. شما یه مثالی برای عشق زمینی بزنید که مطلق باشد به غیر از داستان ها و اسطوره های خیالی البته ممکن است که عشق مادر را مثال زد که آن هم مطلق نیست اما حاکم است من غیر از ۲یا ۳ تا از این قبیل موردی نیافتم اگر شما موردی می دانید بیان کنید تا ما هم به آن پی ببریم .در مورد عشق می توان فقط آسمانی ها را مثال زد مثل عشق خدا به بنده یا بالعکس یا فرشته ها به خدا و . . . بله شما درست می گویید عشق همواره با دوست داشتن همراه است یعنی لازمه عشق حُبِ دوست است . ولی کماکان بر این عقیده هستم که عشق برای زمینیان سنگین است حال موردی هم ندارد زمینیان برای دوست داشتن شان واژه عشق را به کار ببرند البته در مورد زیبا شناسی وگر نه عشق کجا و دوست داشتن کجا .
            من عشق را بالاتر از دوست داشتن می دانم نه پایین تر برای همین است که باید گفت
            گل واژه های عاشقانه فراوانند و هر روز در میان کوچه و بازار، پسرکان و دخترکان به ارزانی آن را بر زبان می آورند

          • سلام آقا هادی، الان بهترم ممنون…
            موافقم باهاتون، راستش من اعتقادی به عشق هایی همچون لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، بیژن و منیژه ندارم! نمیخوام بگم اونا عشق بودن یا نبودن اما میخوام برات مثالی بزنم از عشق حضرت علی و فاطمه، میدونم ما نمیتونیم مث اونا باشیم، اما منظور من از عشق اونه و چه بسا کسانی رو در اطرافم میشناسم که واقعا بعد از ۳۰ سال زندگی، الان عاشق تر از دوران نامزدی شونن… و این یعنی عشقی که من دنبالشم ..
            من کار ندارم دکتر شریعتی چی گفته یا بچه های این سایت درباره عشق چه دیدگاهی دارن، اما من خودم تو دنیای متفاوتی زندگی میکنم و عشق برای من معنی والایی داره عشق از دوس داشتن شروع میشه و دوس داشتن هم از شناخت … و این میشه همون عشق معقول و خدایی که من از نیمه گمشده ام توقع دارم …
            اما باید حقیقت رو هم پذیرفت و به قول شما گل واژه های عاشقی فراوانند و ارزان..

          • سلام آقا هادی. یه سوال دارم: قبل از دکتر شریعتی هم کسی عشق و دوست داشتن رو از هم تفکیک کرده بوده و با هم مقایسه کرده بوده یا نه؟ چون من مطالعاتم خیلی پایینه و کتابای خیلی زیادی تا حالا نخوندم.

          • یادته قبلاً ها درمورد تغییرات هورمونی بدن ، زمانی که احساس میکنی عاشق شدی برات حرف زدم! این تغییرات هورمونی همون چیزیه که باعث میشه این توهم در آدم شکل بگیره که عاشق شده! در صورتی که فقط یه حسه که در اثر طبیعت بشر اتفاق میفته! درسته ! حتی همین تغییرات هورمونی و همون عشقای توهمی میتونه مقدمه ای باشه برای !شنایی، شناخت، و بعد هم دوست داشتن یا به تعبیر من عشق واقعی! که البته به نظر من تعداد اینجور عشق ها خیلی کمه. والبته خیلی قیمتی!

          • سلام این تفکیک مختص دکتر شریعتی است ومن هم تفکیکی دراین مورد ندیده ام . در قرآن هم که به حمد اله شما با آن مانوس هستید تفکیکی نیست به عنوان مثال
            حبّ؛ مانند: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ الَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ الَّهِ وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ(سوره بقره، آیه ۱۶۵)؛ و برخی از مردم از غیر خدا همتایانی را برمی‌گزینند. آنان را همسان دوست داشتن خدا دوست دارند و حال آن که مؤمنان خدا را بیش از هر چیز دوست دارند.
            ودّ؛ مانند: إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (سوره مریم، آیه۹۶)؛ خدای رحمن برای کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند، دوستی قرار می‌دهد.
            ولایت؛ مانند: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ الَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (سوره یونس، آیه۶۲)؛ آگاه باشید که دوستان خدا نه می‌ترسند و نه اندوهگین می‌شوند.

          • سلام
            به حق گفتید عشق حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) که عشق ناب هست ولی خب آن بزرگواران همان عقل کامل هستند چون ائمه انسان کامل هستند و مطلق. پس تا اینجا که فکر نمی کنم اختلافی باشه اما آدم های اطراف مون درسته زندگی خوب و همراه با علاقه دارند اما آیا ضعف ها ، کمبودها و نواقص همدیگر را هم قبول دارند اگه جواب مثبت است پس عشق نیست چون در مرام عاشق غیر از خوبی و زیبایی و کمال معشوق چیزی راه ندارد // گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق ** آید از آن کشتگان زمزمه دوست دوست // ودلایلی که گفته شده برای برتری عشق از دوست داشتن و تفاوت میان آنها دوست داشتن، احساسی محتاطانه است و عشق علاقه ایست جسورانه و کیست که “جسارت عشق” را با احتیاط دوست داشتن تعویض کند؟! ارزش عشق به عقلانی نبودنش است(عقل زمینی) و زیبایی اش به “پریشانی” و متلاطم و بی نظم و قاعده بودنش و طراوتش در آن است که “شکاف عقل” آن را جدا نمی کند.عشق سراسر “چالش” است و دوست داشتن سرتا پا سازش و مبرهن است که چالش پر از هیجان است و سازش مملوء از سکون. دوست داشتن نوعی انفعال است و عشق گونه ای “انتحار” و انتحار نمادی از خلوص است و انفعال سمبلی از رکود. در عشق “حد یقف”(حد انتها) وجود ندارد و هر چه افراط به آن بیشتر راه پیدا کند بر جذابیتش می افزاید و از رخوتش می کاهد اما در دوست داشتن اغراق معنا ندارد و علاقه ای که “مبالغه” نداشته باشد به طنز می ماند. عشق قهر دارد، “ناز کشیدن ” دارد، فراز و فرود و صعود و سقوط دارد، غم فراق و شوق وصال دارد اما دوست داشتن به خاطر ماهیت محافظه کارانه اش سراسر یکنواختی است و تماما روزمره گی.

          • سلام آقا هادی، از دیروز چندین بار کامنت ها رو خوندم تا مگه آروم بگیرم و بتونم جوابی برای شما و النازخانم بنویسم. من با حرفایی که نوشتین موافقم، درسته حضرت علی و فاطمه معصوم بودن اما ما هم میتونیم شبیه به اونا زندگی کنیم. تعریف شما از عشق یه احساس نزدیک به جنونه، که اصلا بدی های معشوقشو نمیبینه، منم موافقم، اما من با این که دخترم و پر از احساس، باید بگم خوشبختانه یا بدبختانه، زیادی منطقی هستم تا حدی که روابطمو با منطقم کنترل میکنم، با این توضیحات اینم طبیعیه که عشقمو میخوام با منطقم کنترل کنم، من به دنبال یه رابطه ام که با شناخت شروع بشه و با دوست داشتن ادامه پیدا کنه و با عشق هم وارد زندگی مشترک بشیم و عشقمون لحظه به لحظه بیشتر بشه، و ما عیب های همو میپوشونیم و این به همان معناست که ما عاشق همیم و عیب های همو نمی بینیم…
            من از عشق انتظاراتی دارم که در بالا بهش اشاره کردم و عشق برای من در همین جملات معنی میشه و هر چی غیر ازین باشه هوسه و متاسفانه دکترشریعتی، از عشق که یه کلمه مقدسه معانی دیگه ای رو متصاعد کرده با اینکه میدونم منظور شریعتی از عشقی که گفته “هوسه” و اون عشقی که من دنبالشم اسمشو گذاشته “دوست داشتن”. اما به نظرم کار سنجیده ای نکرده، چون با این کار”عشق” به کلماتی آمیخته شده که حتی ارزش به زبان آوردن هم نداره …

          • «نمیدونم چرا دکترشریعتی احساسی رو که بعد از دوست داشتن بهش میرسیم رو عشق نذاشته و باز هم اونو دوست داشتن نامیده»
            خوب دکتر شریعتی دیگه تا اینجا پیش نرفته! دکتر شریعتی اصطلاحی رو عشق نامیده که در جامعه به عنوان عشق رواج پیدا کرده . اصطلاحی که اکثر بچه های عاشقانه ها هم اسمش رو عشق گذاشتن! در صورتی که فقط یک احساسه! دکتر شریعتی هم عشق به معنای واقعی رو خواسته تعریف کنه برای همینم ناچار شده واژه ی جدیدی براش پیدا کنه که امثال ما اسم هر احساس بچگانه ای رو عشق نذاریم. یعنی خواسته به ماها بفهمونه که عشق اون چیزی نیست که ما فکر می کنیم و فراتر از این هاست. فقط همین! اتففاقاً امروز خواستم بهت بگم که اول کامل بخونش بعد قضاوت کن ولی نمی دونم چرا نگفتم! به نظر من کاملش رو بخون ارزشش رو داره. ;)

          • الناز جان، من قضاوتی نکردم … من واقعا از نوشته های دکترشریعتی لذت میبرم اما در مورد اون فصل از کتاب کویر باید بگم حرفی ندارم بگم، چون دیدگاه منو اون با هم کاملا فرق داره، عزیزم کامنتهایی که واسه داداش هادی ت گذاشتم رو بخون، چون نمیتونم تکراری حرف بزنم :) درسته، میدونم که شریعتی خواسته اون احساسات بچگانه رو توصیف کنه، اما نباید اسمشو عشق میذاشته، چون اون هوس بوده و بس. و عشق یه احساس والاست… عشق احساسی ئه که هیچ وقت ته نشین نمیشه و همیشه شعله وره … من برای هادی آقا عشق حضرت علی و فاطمه رو مثال زدم تا منظورمو کامل متوجه بشن…
            تو دنیای من هر چیزی معنی خاص خودشو داره و عشق ازون واژه هایی ئه که بعد از خدا برام قرار میگیره …

          • همه ی کامنت هات رو خونده بودم عزیزم! میدونی چرا دکتر شریعتی ، اون به قول شما هوس رو عشق نامگذاری کرده؟ چون این فصل از کتابش رو در پاسخ به اندیشه های بزرگ دنیا مثل اریک فروم نوشته، که البته اکثر نظریه پرداز های دنیا هم عشق رو همون جوری تعریف کردن که فروم تعریفش کرده برای همینم مجبور شده که این واژه ی جهانی رو با اون عشقی که هم مد نظر تو و هم مد نظر من و خودش بوده تعریف کنه و با عشق رایج مقایسش کنه. این جزئ مقدمه ی همون فصلشه، این رو برات میذارم که بدونی منظور دکتر شریعتی هم از دوست داشتن همون عشق بوده به معنای واقعی نه رایج!
            {تنها یک عشق است که آن « من ناب و آزاد وصمیمی» انسانی، آن خود ما بی تحمیل طبیعت، و بی اقتضای مزاج و مصلحت و منفعت انتخاب می کند و آن کشش اسرارآمیز دو روح خویشاوند است دو روحی که طعم مرموز خویشاوندی شگفتی را – که ریشه در جهانی دیگر دارد- از یکدیگر می چشند و رنگ هم نژادی ماورایی ای را در سیمای هم می بینندو همچون دو هم وطن، ناگاه در این کشور غریب زندگی، به تصادف بر سر راه یکدیگر قرار می گیرند و در نخستین دیدار ، یکدیگر را « باز می شناسند» و هر لحظه خطوط آشنایی و خویشاوندی عمیق و روشنی – که کتمان ناپذیر است- در هم می خوانند. عشق یک روح به یک روح. عشقی که زاده ی انسان است نه تحمیل طبیعت!}
            و خوب، عشق حضرت علی و حضرت فاطمه هم از این قبیل عشق هاست که دکتر شریعتی برای اینکه از عشق های تعریف شده ی جامعه مثل عشق لیلی و مجنون و … جداش کنه ناچار اسمش رو دوست داشتن گذاشته!
            من با نظرات آقا هادی موافق نیستم! :d
            شرمنده داداش شاهین! اشکالی نداره اینقدر کشش دادم! یا به عبارتی گیر دادم ؟:-p

          • الناز جون کامنتی که واسه داداش هادی گذاشتم رو بخون، من از دیروز چندین بار کامنتها رو خوندم تا آروم بگیرم، بقیه حرفامو توی همون کامنت نوشتم، اما در جواب کامنت شما باید بگم که من کار ندارم که دکتر شریعتی این فصل رو در جواب چه نظریه هایی داده اما مشکلم این جاست که این جمله: ” دوست داشتن از عشق برتر است” مث توپ داره تو دست همه می چرخه و من مخالفم با این جمله .
            در صورتی میشه از این جمله استفاده کرد که اون فصل از کتاب کویر رو برای شنونده پیوستش کنیم و همه شو بخونیم. تا برای مخاطبین کلماتی که اشتباه در این جمله قرار گرفته اند، روشن بشه.راستی من گفتم که عشق هایی مث لیلی و مجنون و امثالهم برای من وجود خارجی نداره! من به عشق قابل لمس معتقدم، و از اون جایی که دختری کاملا منطقی هستم تمام روابطم حتی عشقم رو می خوام با منطقم کنترل کنم…
            برای توضیحات بیشتر به کامنتی که واسه داداشت گذاشتم مراجعه کن :-p

          • از حضرت زهرا حرف زدی. امشب به روایتی شب وفاتشه.
            بر حاشیه ی برگ شقایق بنویسید
            گل ، تاب فشار در و دیوار ندارد
            فریده برام دعا کن لیاقت هم نام بودن با حضرت زهرا رو داشته باشم @};-

          • چشم زهرا جون، شماهم منو دعا کن

          • در مورد واژه های عشق و دوست داشتن هم من خیلی برام اهمیتی نداره! مهم اون محتواییه که مد نظر منه والبته نظر تو و دکتر شریعتی هم همونه ولی شکل ها متفاوته! تو به این گیر دادی که عشق واژه ی مقدسیه و از این حرف ها! در صورتی من تاکیدم روی محتواست نه شکل! دیدی خدا توی قرآن گفته ابراهیم نه یهودی بود ونه مسیحی بلکه مسلمان بود، نوح و موسی و عیسی هم مسلمان بودن! چون اسلام چیزی نیست جز یک دین واحد از همه ی ادیان و اون تسلیم در برابر خداست. شاید اگر خدا توی قرآن نگفته بود ابراهیم مسلمان است اگر کسی امروز این حرف رو میزد به جرم کفر اعدامش میکردن! تفاوت عشق و دوست داشتن هم از همین دست تفاوت هاست! اینکه من اینقدر روی این تاکید میکنم که دوست داشتن برتر از عشق است دلیلش اینه که مخاطب تشویق بشه به اینکه بره و این فصل رو بخونه تا عشق رو به معنای واقعیش بهتر درک کنه! همچنان که ماها امروز اسلام رو به معنای واقعیش میتونیم درک کنیم! از این دست اصطلاخات دکتر شریعتی زیاد داره مثل شیعه ی علوی و شیعه ی صفوی! که در کتاب مسئولیت شیعه بودن تعریفش کرده تا امثال ما شیعه به معنای حقیقیش رو درک کنیم!

          • سلام — می دونید این جمله ها از چه کسی هستند.
            «عشق» عبارت است ازهمه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن این انتخاب بزرگی است .
            ۰۰۰۰۰۰۰و دیگر۰۰۰۰۰۰۰۰۰
            وقتی «عشق» فرمان می دهد ، محال سر تسلیم فرو می آورد.

    • خواهر عزیزم هنورم معتقدم عشق همه چی رو درست میکنه … عشق واقعی … عشقی که با معشوقت حس تعالی بهت دست بده حس پیشرفت در هر چیزی … حسی که بهت بگه تو الان خیلی از قبل بهتر و خوشبخت تر و موفق تری …

      • سلام — اشکالی ندارد شما از عشق آن برداشت را دارید و من هم این برداش را و الناز خانوم هم یه برداشت دیگه و ممکن بچه های دیگه هم یه نوع برداشتی این هم زیبا است یه واژه واین همه برداشت. شما «عشق واقعی» را بعد از دوست داشتن و پرورش آن در حد تکامل به«عشق واقعی» تبدیل شدن ، الناز خانوم دوست داشتن را حد تکامل می داند و برترازعشق رایج درتعاریف نظریه پردازان و من عشق را «آسمانی» می دانم و دوست دارم دوست داشتن «زمینی» را .
        انشااله همه ی عاشقانه ها به آن برداشتی که از عشق دارند برسند و خوشبخت دو جهان گردند.

        • مسلما هرکسی برداشتی از عشق داره و نظرات همه برای من قابل احترامه، منم عشق رو واژه ای آسمونی و مقدس میدونم، چون معتقدم اگه ما واقعا نیمه گم شده ی خودمونو درست انتخاب کنیم این همون عشقی ئه که خدا از وجود خودش در دل ما قرار داده و این همون تحقق یافتن واژه آسمونی شماست و منم دنبال همونم …

          • سلام – صحیح می گویید اختلاف تفکر من و شما از اختلاف تفکر بین من و خواهرم الناز خانوم کمتراست فقط من می گویم عشق آسمانی است و شما می گویید می تواند زمینی هم باشد در مورد صحبت تون از عیب پوش یکدیگر می شویم و دیگر عیبی نمی بینیم هم صحه ای بر گفته من است پس عیب هست ولی ما به خاطر دوست داشتن آن را پوشش می دهیم اما در عشق آسمانی عیبی نیست فقط حُسن است و حُسن . با این حال من این طرز تفکر شما راهم می پسندم .
            در ضمن هر سه نفر ما بحث مان برای به کمال رسیدن انسان است و فقط طریقه رسیدن مورد اختلاف است.
            از قضا معلوم است هیچ کدام کوتاه نمی آییم . ولی من استقبال می کنم از کوتاه آمدن شما دو بزرگوار و ناراحت نمی شوم از دگرگونی تفکرتان در این مورد(از باب خنده و شاد شدن گفتم جدی نگیرید)

          • از بوجودآمدن این بحث خیلی خوشحالم و چیزهایی زیادی یاد گرفتم، میدونید عشق بنده به بنده، امکان نداره بی عیب باشه، چون ما همه عیب و نقص داریم، اما عشق خدا به بندش که میدونم که قبول دارین که خدا چقدر بنده هاشو دوس داره رو چطوری توجیه میکنید؟ اگه معتقدید در یک عشق آسمونی دو طرف بی عیبند!!!! در حالی که ما لبریز از گناهیم و خدای مهربونمون ما رو می بخشه و خطاهامون رو می پوشونه…

          • سلام – موضوع همینه عشق خدا به بنده اش عشق واقعی است چون ما با اینکه سرا پا عیب هستیم اما باز هم خدا ما ها را عاشقانه دوست داره اما ما زمینی ها اگه به قول خودمون عشق مون آبرو ریزی کنه این هم نه یک بار بلکه چند مرتب آیا باز هم عاشق اون می مونیم من که جواب ام منفی ست // کرم بین ولطف خداوند گار ** گنه بنده کرد است او شرمسار// منطق با عشق همخوانی نداره حتی ممکن است در تضاد هم باشه ولی برعکس با دوست داشتن نزردیک و سازگار که هر چه از هر دو بیشتر استفاده شه موفقیت تضمین شده است.اما عشق بی چون وچرا است و فقط حاکم بین عاشق ومعشوقه //عشق دانی چیست سلطانی که هرجا خیمه زد ** بی گمان آن مملکت بر وی مقرر می شود// دیگران را تلخ می آید شراب جور عشق *** ما ز دست دوست میگیریم و شِکر می شود

          • من اگه طرفم فقط یه دروغ بگه از چشم من افتاده چه برسه به اشتباهات بزرگتر، پس جواب منم منفی ئه ..
            این شعری هم که نوشتین رو خیلی دوس دارم و کاملا موافقم :)
            آسمونی باشیم و بیکران
            عاشق باشیم و مهربان

          • فکر کنم بیشتر از این کشش بدیم خود دکتر شریعتی هم بیاد کامنت بذاره!!!

          • سلام
            با پاره ای از صحبت هاتون موافق هستم و با پاره ای دیگر نه
            موفق باشید والسلام

          • :)) آره دیگه ، الناز جونم همه کامنت هاتو خوندم، میفهمم عزیزم منظورتو، اما خب درسته مفهوم مهمه اما تا واژه ای نباشه مفهوم هم معنایی پیدا نمیکنه !!!!!
            به هر حال ممنونم از وقتی که برام گذاشتی … :x
            دوستت دارم خواهر شوهر جون … این قدر به این زنداداشت گیر نده، گناه دارم به خدا ..
            داداشت و بچه هاشو ول میکنم میرم ها :)) :))

          • خواهش می کنم. قابل شما رو نداشت! ;) داداشمون که خیلی وقته فرار کرده! تا ببینم کی تو رو فراری بدم! ولی سعی می کنم تو رو فراری ندم چون بچه هات بیچارم می کنن! لازمت دارم :d

          • سلام – شما با قرآن مانوس هستید و انشا اله هر روز بر این انس افزوده شود من چون این موضوع را می دانم در مورد گفته های شما برداشت بدی نکردم البته همان طور که گفتم با قسمتی از صحبت های شما موافق نیستم بعضی از آفریده ها ذاتا مقدس هستند و قابلیت های مثبت فراوانی دارند که ممکن است جسم یا وسیله ای باشد که در اختیار انسان مقدسی بوده یا فرموده های منشا نور(نورعلی نور) و ذات المقدسین باشد که تقدس در واژه واژه آن خانه دارد. وسلام من هم بابت پیشنهاد پایان بحث مفید مان بود.— با بهترین آرزوها برایتان – التماس دعا

          • سلام. خوشحالم که ناراحت نشدید <):) ولی خداییش داداش هادی هیچی از این کامنتتون نفهمیدم! خییلی قلمبه سلمبه حرف میزنید! چی بوده رشتتون؟ :-/ قضیه ی فیساغورث رو هم فهمیدم ولی این ادبیات سخت شما رو نتونستم بفهمم! در حد فهم من نیست! دیگه بی خیال! تا داداش شاهین رسماً نیومده پخ کنه بحث رو تموم کنم بهتره! به قول خودتون والسلام ;)

          • الناز جون، تا داداشت از دستم عصبانی نشده بهتره تمومش کنم چون این بحثمون به جایی نمیره و ممکنه اگه ادامه بدیم وجود همو هم انکار کنیم. ;))
            درضمن من خودمم گفته بودم در نهایت احساسی بودن، منطقی هستم. و احساساتی بودن فکر نمیکنم ربطی به امواج داشته باشه!
            به هر حال بی خیال! منم دوستت دارم @};-

          • :)) :)) :)) :)) :)) :)) مثلاً میخوای تمومش کنی، بعد باز یه چیزی می گی که مجبور شم ادامه بدم :)) میگی تموم کردم ولی سر بحث رو باز میذاری :)) دیگه خداییش ادامش نمی دم. بذار تایید کننده ی عزیز کامنت ها هم یه استراحتی بکنه :-p کامنت های این پست رو از ۲۵ رسوندیم به ۷۰ :-o
            تا فراریش ندادیم کاتش کنیم :d

          • راستی باران جان، تا مفهومی هم نباشه واژه ای شکل نمی گیره!!!
            در آغاز کلمه، هیچ نبود فقط خدا بود!
            حتی خدا هم در قرآن گفته: وقتی آدم از بهشت رانده شد و توبه کرد و خدا توبه ی او را پذیرفت به او اسما را آموخت! این در ابتدایی ترین انسان ها که شعور پیدا کردن و اولین اونها آدم و حوا بودن حرف زدن رو بلد نبودن! پس اون اسمایی رو که خدا در آغاز خلقت به آدم و حوّا آموخت مفاهیم بود نه واژه ها که به اونها الهامشون کرد، مثل عشق! ایمان، تقوا، عدالت و …..

          • الناز جونم، همیشه مفهوم و واژه به هم وابسته اند، مثلا من وقتی میام به تو از نفرت حرف میزنم مسلما معنی محبت رو برات تداعی نمیکنه یا اگه بگم شب، تاریکی اولین چیزی ئه که به ذهنت میرسه، یا اگه به نظر تو واژه ها بی ارزشند، پس چرا آقا شاهین، گفتن این واژه های غمگنانه رو ممنوع کرده تا روحیه بچه ها متاثر نشه؟ این ها فقط یه مشت واژه اند اما ما رو به معنایی میرسونند که جز غم و اندوه و اشک چیزی برامون نداره… اما اگه بیایم واژه ها رو عوض کنیم می بینیم که واقعا تاثیر عکس میذاره، مثلا می گن به جایی استفاده از واژه ی “خداحافط ” از واژه ی “به امید دیدار” استفاده کنید. ببین پس هر واژه یه مفهومی رو میرسونه، پس واژه ها و جای به کار بردنشون خیلی مهمه چون اگه اشتباه به کار برده بشن مفهوم دیگه ای رو میرسونند.
            راستی من به دکترشریعتی ارادت خاصی دارم، سر مزارشم رفتم، ساکت و تنها در قبرستانی سوت و کور در جوار حرم حضرت زینب …

          • این دیگه رفته تو بحث منطق! بحث منطق هم یه جوریه که وقتی میری توش دیگه راه در رو نداره! و به اعتقاد من مسخره ترین بحثیه که وجود داره چون جلوی چشم آدم توی روز روشن، بدیهیات رو انکار می کنه! و چون عقلانی هم هست هرچند غلطه ولی باید بهش گفت : آفرین ، تو درست می گی!!!
            این مثال هایی که میزنی عقلانیه ولی ربطی به بحث ما نداره! ضمناً واژه ی دوست داشتن بهتر از واژه ی عشق نباشه بدتر نیست! محبت و نفرت دو واژه ی متضادند ولی عشق و دوست داشتن دو واژه ی هم سو و هم ترازند! و یقیناً دوست داشتن ، هوس یا نفرت رو در ذهن آدم تداعی نمی کنه!
            فریده جان ! با اینکه می گی آدم منطقی ای هستی ولی گاهی من حس میکنم بسیار هم احساسی هستی! مثلاً اعتقاداتی که در مورد امواج داری رو من اصلاً قبول ندارم چون با عقلم سازگار نیست! و بیشتر حالت خرافات داره! هر وقت تونستی با امواج مثبت یا به عبارتی با تلقین مثبت ، همین قله ی دماوند خودمون رو جابجا کنی اون موقع ثابت کردی که این جریان امواج حقیقت داره! اگه واقعاً تلقین، ال می کنه و بل می کنه پس چرا کسی تاحالا نتونسته این کار رو بکنه؟ اینا دکان هاییه که یه عده آدم فرصت طلب باز کردن و بسیار انسان های تلقینی هم بهش دامن زدن!

          • میدونی چرا افکار مثبت معجزه می کنن؟ چون وقتی مثبت فکر کنی چون ایمان داری که میتونی و ایمان داری که میشه، براش تلاش می کنی و تلاش خودته که تو رو به نتیجه ی مطلوبت میرسونه، وگرنه تو بشین توی خونه و هی موج مثبت بفرست و بگو خدا روزی منو میرسونه خدا سیرم میکنه خدا کاری میکنه من کنکور قبول شم! نه ! همینجوری بشینی فقط از گشنگی میمیری! رتبه ینجومی کنکور رو هم ضمیمض کن!
            علت اینکه گفته شده از طرح مسائل غمگینانه در سایت ، اجتناب کنید اینه که: بچه ها دیگه واقعاً شورش رو در آورده بودن، با اینکه چندین بار مشکلشون رو مطرح کرده بودن و پایان اون بحث ، مشکلشون برای خودشون حل شده بود باز هم چند روز بعد تا دلشون میگرفت روز از نو و روزی از نو! انگار نه انگار! دوباره از اول شروع می کردن به نالیدن! و این وجداناً کار درستی نیست! آدم باید یگاهی وقتا یه ذره رعایت دیگران رو هم بکنه! من نوعی روزایی که مشکل داشتم اصلاً سایت، نمیومدم که اعصاب بقیه رو خراب نکنم، اگرم میومدم اینقدر شوخی می کردم که کسی اندوهم رو حس نکنه! و به نظر خودم کار شاقی نکردم! آدم نباید فقط به خودش فکر کنه! آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند.

          • راستی فریده جان، یه وقت از حرفام بد برداشت نکنی ها! فقط یه ذره جدی حرف زدم! هدف، به سرانجام رسیدن این مبحثه، وگر نه من تو رو خیــــــــــــــــــــــــلی دوست دارم. :-* :-* :-*
            جدی حرف زدن به من نیومده :d

          • سلام. یه کامنت برای فریده میذارم که جواب شما رو هم در بر می گیره. ممنون میشم بخونیدش.

          • سلام داداش هادی. ببخشید بالا جا نداشت اینجا جواب دادم!
            بله! اگه اشتباه نکنم جملات دکتر شریعتیه و جملات بسیار قشنگی هم هست. ولی راستش نمی دونم چرا این رو پرسیدید! میشه برام توضیح بدید؟

          • سلام — می خواستم بگویم فکر کنم دکتر هم در مورد عشق تجدید نظر کرده چون این مطالب بعد از کتاب کویر چاپ شده و احتمال زیاد بعد از نوشته های کویر بوده (صد در صد نمیشه گفت) من در آثار قدما هم که سرکی کشیدم عشق را در اوج کمال حساب کرده بودند و فکر کنم خود آقای دکتر نیز در مورد واژه عشق تجدید نظر کرده بوده .
            با بحثی که ما کردیم اگر خود دکتر شریعتی بوداند دلایل من را قویترمی دانستند و حتما طرف من را می گرفتند شما ناراحت نمی شدید که خواهر

          • داداش هادی! من دیگه واقعاً نمی دونم چجوری باید بگم که شما رو از این اشتباه بیرون بیارم! ببین، دکتر شریعتی توی مقدمه ی این فصلشون علت اینکه عشق به معنای واقعی رو با جمله ی دوست داشتن تعریف کرده توضیح داده! وگرنه کاملاً واضحه که منظور دکتر شریعتی از دوست داشتن همون عشق بوده! اصلاً بخشی از مقدمه ی این فصلش رو برات می نویسم تا شاید متوجه منظور من بشید.

          • سلام — ناراحت نشو از صحبت ها ونوشته هاتون استفاده کردم فقط قصدام نوشتن آن جمله های زیبا بود من حرف شما و دکتر شریعتی را متوجه شدم فقط نمی خواهم قبول کنم ، سلیقه است دیگه اجازه می دهید که (البته جملات زیبای شما که نه جملات داخل کتاب کویر را) در کل ممنون خواهر مهربان

          • سلام داداش هادی. نه بابا! ناراحت چرا؟ راستش من برعکس شما و باران، هیچ تناقضی بین نظرات خودم و شما و باران درمورد عشق نمی بینم! و خیلی برام عجیبه که این چه اختلافیه که شماها می بینیدش ولی من نمی بینم! اما درمورد اینکه گفتید با نظر دکتر شریعتی که البته نظر من هم هست مخالفید ، خوب مختارید! خیلی وقتا همین اختلاف نظرها باعث میشه که آدم به مفاهیم جدیدتر، درست تر و عمیق تری برسه! بعبارتی همین تضادها هستند که باعث تکامل می شن! ولی راستش رو بخواید احساس می کنم کتاب شریعتی رو با دید منفی می خونید که اینطور در مقابلش موضع می گیرید! (شایدم اشتباه می کنم!) یه حکایت گلستان سعدی داره که من خیلی قبولش دارم، میگه: کسی به دیده ی انکار اگر نگاه کند/نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی / وگر به چشم ارادت نگه کنی در دیو/فرشته ایت نماید به چشم،کرّوبی
            من برعکس خیلیای دیگه، هر کتابی رو با این دید می خونم که این کتاب بهترین کتابه و نویسندش کامل ترین انسان از نظر عقلیه، برای همینم معمولاً از هیچ کتابی با دست خالی برنمی گردم و چیزای زیادی از هر کتابی یاد می گیرم حتی از نوشته های بچه ها توی همین سایت. راستش من، تا دبیرستان، نمازم نمیخوندم هیچ اعتقادی به خدا و قرآن و … نداشتم، اعتقادم اعتقاد معناداری نبود یه چیزی تو مایه های عادت بود، یه روز باخودم تصمیم گرفتم قرآن رو با این دید بخونم که این کتاب حقیقتاً کلام خداست و کامل و بی عیبه. و با همین دید خوندمش و آنچنان غرقش شدم که الان جمله به جمله ی معانیش رو از حفظم. اوستا و بخش هایی از تورات رو هم با همین دید خوندم و چیزای زیادی ازشون یاد گرفتم. یادمه دنبال تورات می گشتم، یه خانومی توی اتوبوس شرکت واحد نشسته بود که احساس کردم باید تحصیلات مذهبی داشته باشه( البته یه جورایی هم تحصیلاتش مذهبی بود ولی نمیگم چی بود که باعث سوتفاهم نشه تازه استاد دانشگاه هم بود!) ازش پرسیدم کجا می تونم تورات پیدا کنم؟ با تعجب نگام کرد و گفت: برای چی میخای؟ دانشجویی؟ واسه تحقیقته؟ گفتم نه! دوست دارم مطالبش رو بخونم، یهو چهرش به هم ریخت و با همه ی وجودش شروع کرد به بدگویی از تورات، هی گفت و گفت و گفت! آخرش ازم پرسید: هنوزم میخای تورات رو بخونی؟ خندیدم و گفتم آره! اون چجوری فکر میکرد و من چجوری! اگه هر کتابی رو با دید مثبت بخونی خیلی چیزا ازش یاد می گیری، من این رو تجربه کردم وحتی بزرگترین تجربه ی زندگیم هم بود.
            راستی داداش هادی یه وقت بد برداشت نکنید ها ! من به شما ارادت خاص دارم ;)
            راستی ببخشید دیر جواب دادم

          • سلام – چند مورد را باید توضیح دهم ۱- شما درست می گویید همه می خواهیم حد کمال این موضوع لطیف را برگزینیم حال عشق ، دوست داشتن یا تلفیق این دو. در این که حرفی نیست فقط برای زیبا شناختی واژه مورد نظر بحث بود که خوب هر کس اسم مورد علاقه خود را برمی گزیند که اشکالی ندارد.۲- شما درست فکر کرده اید اما نه با ذهنیت مسموم یا بدبینانه یا منفی،سراغ نوشته ها نرفته ام بلکه طرز تفکرم عقبه فکری و تحقیقی دارد که مجال وجای توضیح آن اینجا نیست.البته نه در باره ی کل نوشته ها ۳- خدا را شکر که زندگی تان به خیر کشیده شد و انشااله عاقبت همه ی ما ختم به خیر شود ۴- من هم تمام مسائل را می خوانم یا گوش می دهم و از مطالب خوب هم استقبال می کنم ۵- در مورد اتفاق و رویدادی که برایتان اتفاق افتاده باید بگویم خواندن آن اشکالی ندارد من هم سرکی در آن کشیده ام و باید بدانیم تمام ادیان یکی بیشتر نبوده اما بدون دخل و تصرف های بشری حال در مورد کتاب مطروحه شما آنقدر دخل وتصرف وجود دارد که الان چهار کتاب موجود است و هر کدام از پیروانشان بر حق بودن خود اعتقاد دارند که خیلی از موارد آن با عقل عاقله در تضاد هست و به مزاح شبیه.ولی در کل من هم موافق مطالعه آن هستم اما نه برای همه کس ،برای قشر تحصیل کرده به شرط اینکه قوه ی تشخیص عقلی وپردازش داشته باشندایرادی برای مطالعه نیست. ۶-ممنون از بزرگواریتان نسبت به بنده ماهم که قبلا ارادت خاصه خود را نسبت به شما خواهر بزرگوار ابراز کرده ایم و به عنوان یک برادر کوچکتر برای شما زندگی سرشار از موفقیت و شادی آرزومندام.

          • آره خوب! منم که نگفتم کتاب رو کامل قبول دارم به نظر منم یه جاهاییش واقعاً خنده داره! ولی ارزش خوندن رو داشت ;) حالا چرا اینجوری شماره بندیش کردی؟ ترسوندیم :)) خداییش داداش هادی اینقدر سنگین حرف نزن آدم روش نمیشه باهاتون حرف بزنه :d

          • دلم برات تنگ شده خواهر شوهر جون، باز فتوی دادی ها!

          • سلام — شماره بندی برا این بود که به تک تک موضوعات مطرح شده جواب بدهم ، یه اشتباهی هم کرده بودم گفتم ۴ کتاب درستش ۵ کتاب است که کتاب آنها فصل ما به حساب می آید که من ۳ فصل اول را فقط نگاهی انداخدم.
            من ادبیات صحبت کردنم اینجا این طوریه ولی باور کنید از نوع ادبیات شما هم خیلی خوشم میاد.من که هرکس اینجا مخاطبم قرار داده جوابش را داده ام . هر موقع بحث و موضوعی هست ما کلا در خد متیم خواهر بزرگوار ولی آره درعالم واقعیت کسی زیاد روش نمیشه با من صحبت کنه اما اینجا کلا فرق می کنه عاشقانه هاست. محیطی دوست داشتنی و زیبا

          • سلام . مرسی. البته ادبیات حرف زدن منم به این شدت ، این مدلی نیست! توی عاشقانه ها این مدلی شدم ;) البته یک مقدار هم محیط کار مردانه روی حرف زدن آدم تاثیر میذاره! چون توی محیط های مردونه زیاد نمیشه دخترونه حرف زد، بد میشه :d البته بازم اونجا هم این مدلی حرف نمیزنم :d

          • کتاب “هنر عشق ورزیدن” را می خواندم که در آن اریک فروم با سر هم کردن حرفهای کسانی چون کنتی و کی یر که گارد و سارتر و کامو می کوشد تا به نفع “اومانیسم” گله گشادی که تبلیغ می کند، عشق ها را توجیه و تفسیر کند و با بیانی زیبا و روانکاوی هنرمندانه ای که دارد، به “تحلیل ارشادی” عشق ها ، به سود “بشریت” و به نفع “اجتماع”! بپردازد.
            در ادامه ، دکتر می گوید که اریک فروم همه انواع عشق ها را فهرست کرده ، اما عشق “دل آشنا”ی او در آن لیست نیست! :
            ” هرچه گشتم، آنچه را که دل من سالهاست با آن آشنا ست نیافتم و آن تنها عشقی است که
            “زاده انسان” است. که دیگر عشق ها همه تحمیلی طبیعت است…”
            “تنها یک عشق است که آن “من ناب و آزاد و صمیمی” انسانی آن خود خود ما، بی تحمیل طبیعت و بی اقتضای مصلحت و منفعت،” انتخاب ” می کند و آن کشش اسرار آمیز دو روحی است که طعم مرموز آن خویشاوندی شگفتی را _ که ریشه در جهانی دیگر دارد_ از یکدیگر می چشند و رنگ هم نژادی ماورائی یی را در سیمای هم می بینند و همچون دو هموطن ، ناگاه، در این کشور غریب زندگی، به تصادفی، بر سر راه یکدیگر قرار می گیرند و در نخستین دیدار، یکدیگر را باز “می شناسند” و هر لحظه ، خطوط آشنایی و خویشاوندی عمیق و روشنی _ که کتمان ناپذیر است_ در هم می خوانند…”

            “……آن عشق انسان به انسان، عشق یک روح به یک روح است. یک روح تنها و نیازمند به یک روح زیبا و نفیس و ثروتمند، عشق یک ” خویشاوند ” به ” خویشاوند ” خود….”
            ” دریغم آمد که آن را نیز ” عشق ” بنامم که شاعران آلوده اش کرده اند.
            خواستم ” ارادت ” بخوانم، ملاها به حماقتش کشانده اند.
            گفتم بهترین کلمه در اینجا ” خویشاوندی ” است، خویشاوندی دو روح، دو بیگانه: با لطافت زیبایی که در ساختمان این کلمه است: ” خویش ” و ” وند ” ! ترسیدم که نفهمند.
            به هر حال می گویم : ” دوست داشتن ” و مقصودم عشق و ارادت و ایمان دو روح آشنای خویشاوند است…”

  9. یه راه دیگه هم واسه به هم رسیدنشون هست! اونم اینه که یکی از خطوط خودشو بشکنه :)) :))