چراغ چشم تو

تو کیستی، که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم.
تو چیستی، که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق، سرگشته، روی گردابم!

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه!
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!

کدام نشاط دویده است از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بینند
به رقص می آیند
سرود میخوانند!

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر!
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر!
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف!
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر؟

ترا به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه.
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست.
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست و راه من بسته است.

فریدون مشیری

انتشار یافته توسط زیبا در سه شنبه 3 اسفند 1389 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۸ دیدگاه

  1. تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
    عااااااااااالی

  2. ایول آجی [دست زدن] بسیار زیبا بود :x

  3. این شعر زیبارو استادم با خط زیبای خودش برام نوشته و همیشه این شعرو که میبینم ناخواسته منو یاد اون میندازه که الانم بی صبرانه منتظر جواب از طرف منه. [خجالت] [خجالت]

  4. بدترین درد این نیست که عشقت بمیره بدترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی بدترین درد این نیست که عشقت بهت نارو بزنه بدترین درد اینم نیست که عاشق یکی باشی و اون ندونه

    بدترین درد اینه یکی بمیره بعد از مرگش بفهمی که دوستت داشته
    :x

  5. واقعا زیبا بود بالاخره یک شعر پیدا کردم که احساسمو باهاش به عشقم بگم!
    واقعا ممنون @};- ;)