تو بمان

با من بی‌کس تنها شده، یارا تو بمان
همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

من بی‌برگ خزان دیده دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری، تازه بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش به فریبی است، غبارا تو بمان

هر دم از حلقه عشاق، پریشانی رفت
بسر زلف بتان! سلسله دارا تو بمان

شهریارا، تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه گسارا تو بمان

سایه، در پای تو، چون موج، دمی زار گریست
که سر سبز تو باد کنارا تو بمان

هوشنگ ابتهاج

 

پاییز تنهایی
انتشار یافته توسط زیبا در پنجشنبه 13 تیر 1398 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۳ دیدگاه

  1. عالی، عجیب به دلم نشست وروح وروانم آرام ومصفا
    شد .احسنت.

  2. بسیارزیبابود
    توبمان⁦❤️⁩

  3. (*)

    به به
    به به عجب شعری بود از هوشنگ ابتهاج کلی کیف کردم

    با من بی کس تنها شده یارا تو بمان
    همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان
    این بیتش حقا از بقیه ابیات قشنگتر بود