گلی برای مادر

مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گریه می کنی؟»

دختر در حالی که گریه می کرد گفت: «می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط ۷۵ سنت دارم در حالی که گل رز ۲ دلار می شود.» مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.
وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت.. طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و ۲۰۰ مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد!

انتشار یافته توسط شاهین در دوشنبه 2 خرداد 1390 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۱۹ دیدگاه

  1. خوب بود

  2. خیلی قشنگ بود ای کاش قدر این نعمت را بیش تر بدانیم @};-

  3. ای داستان قبلا خونده بودم ولی ده بار دیگه هم بخونم از خوندنش یه حسی وجودم میگیره
    امیدوارم قدر داشته هامون بیشتر بدونم
    بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم
    باشد که نباشیم و بدانند که بودیم….
    ممنون از داستان زیبات

  4. [دست زدن] تو چه فکر میکنی؟

    عشق از چه کسی آغاز می شود؟

    از زن یا از مرد ؟

    شاید از یک عشوه ی زنانه

    شاید از یک لبخند مردانه

    شاید از ناز زنانه یک چشم

    شاید هم از نفوذ مردانه ی یک نگاه . . .

    راستی تو چه فکر می کنی؟

    عشق از کدام یک آغاز می شود؟

  5. خوب بود ممنون

  6. من عاشق مادرم هستم ،ولی آدم نیستم. :-<

  7. داستان خوبی نبود ولی حالا …. @};-