گلی برای مادر
مردی مقابل گلفروشی ایستاده بود و میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد، دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و هق هق گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: «دختر خوب، چرا گریه می کنی؟»
دختر در حالی که گریه می کرد گفت: «میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط ۷۵ سنت دارم در حالی که گل رز ۲ دلار می شود.» مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا من برای تو یک شاخه رز قشنگ می خرم.
وقتی از گلفروشی خارج شدند مرد به دختر گفت: مادرت کجاست؟ می خواهی تو را برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: «آنجا» و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت.. طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و ۲۰۰ مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد!
۲۷ دی ۱۳۹۸در ۰۹:۳۹
خوب بود
۱۴ فروردین ۱۳۹۲در ۱۶:۱۲
خیلی قشنگ بود ای کاش قدر این نعمت را بیش تر بدانیم
۱۱ آبان ۱۳۹۱در ۰۳:۱۷
۲۲ شهریور ۱۳۹۱در ۰۱:۵۸
ای داستان قبلا خونده بودم ولی ده بار دیگه هم بخونم از خوندنش یه حسی وجودم میگیره
امیدوارم قدر داشته هامون بیشتر بدونم
بودیم و کسی پاس نمی داشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم….
ممنون از داستان زیبات
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۱:۳۷
تو چه فکر میکنی؟
عشق از چه کسی آغاز می شود؟
از زن یا از مرد ؟
شاید از یک عشوه ی زنانه
شاید از یک لبخند مردانه
شاید از ناز زنانه یک چشم
شاید هم از نفوذ مردانه ی یک نگاه . . .
راستی تو چه فکر می کنی؟
عشق از کدام یک آغاز می شود؟
۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۱۱:۳۶
خوب بود ممنون
۲۵ اسفند ۱۳۹۰در ۱۷:۳۵
من عاشق مادرم هستم ،ولی آدم نیستم. :-<
۳ بهمن ۱۳۹۰در ۱۴:۱۸
داستان خوبی نبود ولی حالا ….