گفتی بارانم
من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم
صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم
نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم
بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی
باران مهام
۹ خرداد ۱۳۹۱در ۱۱:۳۰
سلام باران عزیزم
نوشته هاتو خیلیییی دوست دارم قابل لمسه… .
خدایا دلم تنگ است
دل تنگ کسی که بودنم را احساس نکرد
کسی که دلتنگ دیگریست
و دلش به نگاه دیگری لرزید
خدایا به حرمت صفای دلت ؛ کمی آرامم کن
کمی نوازشم کن ؛ تا مرهمی بر دل تنگم شود
خدایا دستان سردم را در دست بگیر
و باران چشمان بی پایانم را آرام کن
صدای باران می اید و با همه ناباوری هایم به باران ایمان دارم
باران از اسمان بر گلها فرود می اید تا بخندند
و ابرها از اینکه نمی توانند با تمام وجود
این زیباترین موجود هستی را نوازش کنند
سکوت می کنند و می بارند
چتر باران اگر چه برای گلها سر اغاز بودن است
اما برای من که غریبی گمشده ام بر بالهای باد
مسرت دیدار در غبار را فاش می کند
فریادهایم در زیر باران چه بی صدایند
در من صدا سالهاست که شکسته
باران همیشه برایم با غم گریه می کند و می بارد
و در کنج دلم با من و بغض گلویم هم صدا می شود
ابر ها هم بی شک مثل من عاشقند
۱۰ خرداد ۱۳۹۱در ۱۸:۳۱
سلام
واقعا قشنگ بود .. مرسی از انتخابت
موفق باشی
۱۰ خرداد ۱۳۹۱در ۲۰:۵۹
سلام ممنون خوشحالم که خوشتون اومده.
۱۷ خرداد ۱۳۹۱در ۱۹:۳۷
سلام ناهید جونم، مرسی از محبت شما
دلت را به خدا بسپار، تا آرامش را با باران بر تو فرود آورد. شاید این بار غم دلت را بشوید باران، بسپار دلت را به صاحب آسمان.
۱۷ خرداد ۱۳۹۱در ۲۱:۵۸
۱۸ خرداد ۱۳۹۱در ۱۰:۱۰
۳ خرداد ۱۳۹۱در ۱۱:۰۴
سلام واقعازیباستت
۵ خرداد ۱۳۹۱در ۱۰:۱۱
سلام هانیه جون، ممنون از نظرت
۲ خرداد ۱۳۹۱در ۱۳:۳۱
حال دیگر آسمان هم طعنه میزند به دل ابری من.
نمیداند بغض دارم اما نمیشکند تا ببارم.