پیش از آنی که با غزل آیی

پیش از آنی که با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود
ماه برکوی دل نمی‌تابید، خانه  ام انتهای عالم بود

کنج آیینه‌ام نمی خندید برق سوسوی کوکب بختم
بی‌سحرگاه خنده خیست، باغ بی‌باغ، قحط شبنم بود

تا رسیدی خدا تبسم کرد، با عبور تو کوچه پیدا شد
قبل از آنی که بگذری از دل، عطر در انحصار مریم بود

محو شب مانده بودم و مبهوت از خیالی که با تو زیبا شد
قد کشیدی از عمق احساسم، لرز قلبم چو شانه بم بود

بین عقل و جنون غزل رویید، شانه در شانه، خستگی خوابید
دست عشقت چه قدرتی دارد، کارد آن سوی استخوانم بود

چشم‌هایت مرا صدا می‌کرد، روح من سر به زیر می‌انداخت
رد شدم آزمون جرات را، درصد عشق‌بازی‌ام کم بود

ماه؛ بین من و تو قسمت شد، عشق از روی سادگی خندید
جای انگشت‌های حوا ماند روی سیبی که دست آدم بود

عباس کریمی

انتشار یافته توسط هادی در شنبه 12 فروردین 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۱۲۸ دیدگاه

  1. روزی مجنون از روی سجاده عابدی عبور کرد
    مرد نماز شکست و گفت:مردک من در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟
    مجنونلبخندی زد و گفت:من عاشق دختری هستم،تو را ندیدم…
    تو عاشق خدایی و مرا ندیدی؟؟؟؟؟؟

  2. هادی جان انتخابای خیلی قشنگی داری [دست زدن] [دست زدن]
    خوشحالم که إنقد با شعر مأنوسی ;) لذت بردم مر۳۰ @};- @};- @};-