برگ سرخ

فصلی تازه در راه است
دست در دست هم
یک برگ سرخ
ورق می‌خورد

شاهین  سادات ناصری

پاییز عشق
انتشار یافته توسط شاهین در سه شنبه 29 شهریور 1390 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۲۵ دیدگاه

  1. برگه سرخی چیدم از درخته انبوهه پاییز تا آن را در زمسانی سرد پیشکشی کنم به تنه عریانه کبود شاخه ی از درخت بزرگ شاید از گرمای پاییزی جا مانده در برگ اون شاخکه لرزان گرم شود و جونی دوباره یابد و بهار را به دنباله خود بیاورد و در بهار تولده برگ های سبزه دیگر که دوباره در پاییز سرخ میشود و باز دسته برگ چینه روزگار و درویشی با هدیهی گرم برای درخته یخzade
    همین الان باز این شعرتو خوندم داداشی یهو شورو کردم به نوشتنه این تکه متنه پاییزی امید وارم خوشت بیاد %%-

  2. (*)

    بابا شاهین دوباره دست بردم تو نوشتتون این از آب رومد
    بخونید؟ عصبانی نشید یه وقت
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    فصلهای تازه چه میدانند
    قصه فصلهای مرده را
    چه خبر دارند از
    سرآغاز برگهایی که چشم انتظار
    زمستان زرد گشتند
    هیس
    میشنوی
    کلاغها میگویند
    برایشان قصه فصلهای رفته را
    قصه شکوفه های خشکیده را

    دیگه خوب یا بد به بزرگیتون ببخشید دیگه از این استفاده نکردم…؟

  3. بازم قشنگ بود [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] حالا من به شما کشیدم یا شما به من کشیدی؟؟!!! ;)

  4. پاییز میدانست راز من را در خش خش برگ هایش
    خوانده بود از چشمانم، احساسم را به تو
    تو نگاهم کردی، نفهمیدی از چشمم حرف دلم را
    خودت هم هیچ نگفتی از احساست، با نگاهت دنبال کردی دود سیگار را
    دستم را از دستت جدا کردم سرفه ام گرفت اما نفهمیدی باز هم
    اشک های گرمم گونه هایم را خیس کرد و تو همچنان خیره به سیگارت
    به جای ما خش خش برگ های زیر پایمان با هم حرف میزدند.
    قدم به قدم از تو جلو افتادم …. صدایم کردی بر نگشتم …
    پاییزی دیگر را با تو هدر دادم …. متاسفم …
    حال می نشینم در انتظار پاییزطلایی دیگر که من باشم و …
    بگذریم…
    پایان نقطه سر خط …. تا پاییزی دیگر………………………………………..

  5. عالی بود ممنون @};- @};-

  6. باران گفته:

    ۱۶ دی ۱۳۹۰در ۲۳:۱۵

    ممنون خیلی زیبابود.
    و حرف دل من در ادامه متن زیبای شما:
    کاش بدانیم راز سرخی آن را
    و بدانیم که ورق می خورد تند و تند برگ های زندگی مان….
    و ما در کوچه پس کوچه های شهر پا می گذاریم برآن ….!
    و می گوییم در گوش هم، چه زود گذشت عمرمان………
    آقا شاهین دوست دارم نظرتونو بدونم درباره این ۳ خط.
    بعد از چندسال دوباره شروع کردم به نوشتن…….

    • عاقبت برگ سبز
      سرخ شد در دامن آفتاب
      رها شد از درخت
      به امید آسمان
      ..

      آری چه زود ورق خورد برگ برگ عمرمان!
      ممنون از متن زیبات؛ خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن کردی..

  7. سلام من یه غریبه ام شعرتونو دوست دارم پاییز مال منه مال منو تنهاییهام برام دعا کنید.دعا کنید که بارون بباره که من بتونم برم زیر شرشرش اشک بریزمو کسی نبینه در سکوت گزیه کنم و کسی نشنوه در سکوت بشکنم کسی نشنوه و در سکوت بمیرم و کسی نشنوه…!

  8. نیلوفر گفته:

    ۲۶ آبان ۱۳۹۰در ۱۷:۵۲

    واقعا قشنگ بود.. مرسی [دست زدن]