من و تو
و آن گاه خود را کلم های می یابی که معنایت منم
و مرا صدفی که مرواریدم تویی
و خود را اندامی که روحت منم
و مرا سینه ای که دلم تویی
و خود را معبدی که راهبش منم
و مرا قلبی که عشقش تویی
و خود را شبی که مهتابش منم
و مرا قندی که شیرینی اش تویی
و خود را طفلی که پدرش منم
و مرا شمعی که پروانه اش تویی
و خود را انتظاری که موعودش منم
و مرا التهابی که آغوشش تویی
و خود را هراسی که پناهش منم
و مرا تنهایی که انیسش تویی
و ناگهان
سرت را تکان میدهی و میگویی:
«نه، هیچ کدام!
هیچ کدام اینها نیست، چیز دیگری است.
یک حادثه ی دیگری و خلقت دیگری
و داستان دیگری است
و خدا آن را تازه آفریده است.»
دکتر علی شریعتی
۲۲ بهمن ۱۳۹۲در ۲۰:۲۲
وای این واقعاً عالی بود
ممنونم آقا شاهین
۱۹ فروردین ۱۳۹۲در ۱۳:۰۶
مثل همیشه شریعتی بهترینه.بازم بذارید ازش
۱۴ بهمن ۱۳۹۱در ۱۸:۱۹
۱۹ دی ۱۳۹۱در ۲۲:۰۱
ممنون
۲۲ آذر ۱۳۹۱در ۱۸:۴۲
خوشم اومد ممنون
۲۲ آذر ۱۳۹۱در ۱۸:۴۸
خواهش
۳۰ آبان ۱۳۹۱در ۱۰:۳۶
روحش شاد
۱۶ شهریور ۱۳۹۱در ۰۳:۰۶
با دلهره و تشویش شک کردم به کاره خویش ….که یه راهه نشناخته یه عمر دیگه در پیش.گفتم از چی میترسی اخرش یه راهی هست ..دلم میخواست نرم دستام در حیاطو میبست..گفتم نکنم تردید در حیاطو خوب بستم .. به انتظاره هیچ چیزی دیگه ننشستم .. انگار که یکی میگفت میگفت لحظه ی موعوده..تردید نکنی یه وقت نه دیره نه زوده ….راه افتادم زود رفتم شاید دلم کمی وا شه و به امیدی که تا فردا نوره امیدی وا شه………
۳ مرداد ۱۳۹۱در ۱۴:۱۶
۱۱ خرداد ۱۳۹۱در ۲۲:۰۶
۲۶ اسفند ۱۳۸۹در ۲۰:۲۹