من و تو

و آن گاه خود را کلم ه‏ای می ‏یابی که معنایت منم

و مرا صدفی که مرواریدم تویی

و خود را اندامی که روحت منم

و مرا سینه ‏ای که دلم تویی

و خود را معبدی که راهبش منم

و مرا قلبی که عشقش تویی

و خود را شبی که مهتابش منم

و مرا قندی که شیرینی ‏اش تویی

و خود را طفلی که پدرش منم

و مرا شمعی که پروانه ‏اش تویی

و خود را انتظاری که موعودش منم

و مرا التهابی که آغوشش تویی

و خود را هراسی که پناهش منم

و مرا تنهایی که انیسش تویی

و ناگهان

سرت را تکان می‏دهی و می‏گویی:

«نه، هیچ کدام!

هیچ کدام این‏ها نیست، چیز دیگری است.

یک حادثه‏ ی دیگری و خلقت دیگری

و داستان دیگری است

و خدا آن را تازه آفریده است.»

دکتر علی شریعتی

انتشار یافته توسط شاهین در پنجشنبه 26 اسفند 1389 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۱۴ دیدگاه

  1. وای این واقعاً عالی بود
    ممنونم آقا شاهین @};- @};- @};- @};- @};-

  2. مثل همیشه شریعتی بهترینه.بازم بذارید ازش

  3. خوشم اومد ممنون :x @};-

  4. با دلهره و تشویش شک کردم به کاره خویش ….که یه راهه نشناخته یه عمر دیگه در پیش.گفتم از چی میترسی اخرش یه راهی هست ..دلم میخواست نرم دستام در حیاطو میبست..گفتم نکنم تردید در حیاطو خوب بستم .. به انتظاره هیچ چیزی دیگه ننشستم .. انگار که یکی میگفت میگفت لحظه ی موعوده..تردید نکنی یه وقت نه دیره نه زوده ….راه افتادم زود رفتم شاید دلم کمی وا شه و به امیدی که تا فردا نوره امیدی وا شه………

  5. Said Ali Hashemi گفته:

    ۲۶ اسفند ۱۳۸۹در ۲۰:۲۹

    :)