مدادهای رنگی
همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند، به جز مداد سفید.. هیچ کسی به او کار نمی داد. همه می گفتند: «تو به هیچ دردی نمی خوری»
یک شب که مداد رنگی ها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند، مداد سفید تا صبح کار کرد؛ ماه کشید، مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد.
صبح توی جعبه ی مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد!
۱ بهمن ۱۳۹۱در ۱۹:۱۷
آخی جونم
۳۱ فروردین ۱۳۹۰در ۲۲:۳۲
خیلی توپی باور کن عاشق سایت شما هستم
دمتون گرم وهمیشه هم از مطالبتون لذت واستفاده می کنم حلال کنید