شازده کوچولو – قسمت بیستم
شهریار کوچولو گفت: – سلام.
سوزنبان گفت: – سلام.
شهریار کوچولو گفت: – تو چه کار میکنی اینجا؟
سوزنبان گفت: – مسافرها را به دستههای هزارتایی تقسیم میکنم و قطارهایی را که میبَرَدشان گاهی به سمت راست میفرستم گاهی به سمت چپ. و همان دم سریعالسیری با چراغهای روشن و غرّشی رعدوار اتاقک سوزنبانی را به لرزه انداخت.
– عجب عجلهای دارند! پیِ چی میروند؟
سوزنبان گفت: – از خودِ آتشکارِ لکوموتیف هم بپرسی نمیداند!
سریعالسیر دیگری با چراغهای روشن غرّید و در جهت مخالف گذشت .
شهریار کوچولو پرسید: – برگشتند که؟
سوزنبان گفت: – اینها اولیها نیستند. آنها رفتند اینها برمیگردند.
– جایی را که بودند خوش نداشتند؟
سوزنبان گفت: – آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
و رعدِ سریعالسیرِ نورانیِ ثالثی غرّید.
شهریار کوچولو پرسید: – اینها دارند مسافرهای اولی را دنبال میکنند؟
سوزنبان گفت: – اینها هیچ چیزی را دنبال نمیکنند. آن تو یا خوابشان میبَرَد یا دهندره میکنند. فقط بچههاند که دماغشان را فشار میدهند به شیشهها.
شهریار کوچولو گفت: – فقط بچههاند که میدانند پیِ چی میگردند. بچههاند که کُلّی وقت صرف یک عروسک پارچهای میکنند و عروسک برایشان آن قدر اهمیت به هم میرساند که اگر یکی آن را ازشان کِش برود میزنند زیر گریه..
سوزنبان گفت: – بخت، یارِ بچههاست.
شازده کوچولو – قسمت بیستم (با صدای احمد شاملو)
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۱۱:۰۸
آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد.
مرسی عالی بود
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۱۳:۱۱
خواهش
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۰۸:۳۵
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۱۳:۰۸
۴ بهمن ۱۳۹۳در ۲۲:۴۹
ممنون
خیلی داستانش با مفهومه دوسش دارم
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۱۳:۰۸
خواهش خوشحالم..
۴ بهمن ۱۳۹۳در ۲۱:۵۹
بچگی هم نکردم
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۱۳:۰۹
۴ بهمن ۱۳۹۳در ۲۱:۰۹
آدمیزاد هیچ وقت جایی را که هست خوش ندارد..
فقط بچههاند که دماغشان را فشار میدهند به شیشهها.
چه صدای قطار خوبی داشت،دلم برای قطار سوار شدن تنگ شد
تشکر از شما زیبا بود
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۱۳:۰۹
خواهش می کنم
۴ بهمن ۱۳۹۳در ۲۱:۰۶
” فقط بچههاند که میدانند پیِ چی میگردند. ”
زیبا بود و پر بود از توصیف های قشنگ
مرسی مرسی
۵ بهمن ۱۳۹۳در ۱۳:۱۱
خواهش خواهش