شازده کوچولو – قسمت پانزدهم

مسافر کوچولو پاش که به زمین رسید از این که دیارالبشری دیده نمی‌شد سخت هاج و واج ماند.
تازه داشت از این فکر که شاید سیاره را عوضی گرفته ترسش بر می‌داشت که چنبره‌ی مهتابی رنگی رو ماسه‌ها جابه‌جا شد.

شهریار کوچولو همین‌جوری سلام کرد.
مار گفت: – سلام.
شهریار کوچولو پرسید: – رو چه سیاره‌ای پایین آمده‌ام؟
مار جواب داد: – رو زمین تو قاره‌ی آفریقا.
– عجب! پس رو زمین انسان به هم نمی‌رسد؟
مار گفت: – این‌جا کویر است. تو کویر کسی زندگی نمی‌کند. زمین بسیار وسیع است.
شهریار کوچولو رو سنگی نشست و به آسمان نگاه کرد. گفت: – به خودم می‌گویم ستاره‌ها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!.. اخترک مرا نگاه! درست بالا سرمان است.. اما چه‌قدر دور است!
مار گفت: – قشنگ است. این‌جا آمده‌ای چه کار؟
شهریار کوچولو گفت: – با یک گل بگومگویم شده.
مار گفت: – عجب!
و هر دوشان خاموش ماندند.
دست آخر شهریار کوچولو درآمد که: – آدم‌ها کجاند؟ آدم تو کویر یک خرده احساس تنهایی می‌کند.
مار گفت: – پیش آدم‌ها هم احساس تنهایی می‌کنی.
شهریار کوچولو مدت درازی تو نخ او رفت و آخر سر به‌اش گفت: – تو چه جانور بامزه‌ای هستی! مثل یک انگشت، باریکی.
مار گفت: – عوضش از انگشت هر پادشاهی مقتدرترم.
شهریار کوچولو لب‌خندی زد و گفت: – نه چندان.. پا هم که نداری. حتا راه هم نمی‌تونی بری..
– من می‌تونم تو را به چنان جای دوری ببرم که با هیچ کشتی‌یی هم نتونی بری.
مار این را گفت و دور قوزک پای شهریار کوچولو پیچید. عین یک خلخال طلا. و باز درآمد که: – هر کسی را لمس کنم به خاکی که ازش درآمده بر می‌گردانم اما تو پاکی و از یک سیّاره‌ی دیگر آمده‌ای..
شهریار کوچولو جوابی بش نداد.
– تو رو این زمین خارایی آن‌قدر ضعیفی که به حالت رحمم می‌آید. روزی‌روزگاری اگر دلت خیلی هوای اخترکت را کرد بیا من کمکت کنم.. من می‌توانم..
شهریار کوچولو گفت: – آره تا تهش را خواندم. اما راستی تو چرا همه‌ی حرف‌هایت را به صورت معما درمی‌آری؟

مار گفت: – حلّال همه‌ی معماهام من.
و هر دوشان خاموش شدند.

 

 

شازده کوچولو – قسمت پانزدهم (با صدای احمد شاملو)

 

شهریار کوچولو
انتشار یافته توسط شاهین در دوشنبه 29 دی 1393 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۱۴ دیدگاه

  1. [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن] جالب بود @};- @};-

  2. چقد دلم هوای کویر و یک آسمون پر ستاره کرد.. @};- @};-
    پیش آدمها هم احساس تنهایی میکنی @};- @};-
    عالی بود :x @};- @};-

    • :-? :-? چه معنی میده همه تا تو خونه میایین شازده کوچولو میخوننین و بر میگردین؟؟چرا دیگه کسی منو دوست نداره؟؟؟ :-* :-* :-*

      • :-o کی من؟؟من دوست ندارم !:(( من خیلی خیلی راستکی عاشق آجی شیدا الکیمم :(( منو بگیر آبجی :(( [بغل] :(( [بغل]
        :-* :-* :-* قبون تو بشم من تو شیدایی خودمی بابا آبجی این امتحانات دمار از روزگار ما درآورده :| x_x تازه تموم که بشه سه روز بعدش ترم تازه رو شروع میکنن :|
        اون شکلکا رم بذار بگم منظورم چی بود،یادته هی بهم میگفتی کامنتام یه مشت شکلکه که وسطش یه حرفایی هم زدم :| :d هیچی دیگه الان به علت مشکلات فنی با گوشی مجبورم پیام بذارم با گوشیم شکلک گذاشتن سخته کم میذارم..شکلکامو چشم کردی :| :| :d
        من برم امتحان فردامو بخونم آجی..ت فدا :-? درست گفتم؟از تو و مریمی یادگرفتم :d
        دوستت دارم دخی یه دنیا دنیا دنیا.. :-* :-*

        • =)) =)) =)) یعنی اصن کیف کردما
          شکلک نمیتونی بزاری
          باشه برو بخون
          بله تِ در مازندرانی همون تو میش
          منم دوست دارم :-* :-*

  3. پیش آدم ها هم احساس تنهایی میکنی… [دست زدن]
    عالی و زیبا :x :x :x

  4. “ستاره‌ها واسه این روشنند که هرکسی بتواند یک روز مال خودش را پیدا کند!.” (*) (*)
    دوست داشتم این قسمتشو :x
    مرسی @};-