دوباره صدایم کن
نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.
بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرهمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..
ارسالی توسط مریم
۵ خرداد ۱۳۹۴در ۱۹:۴۲
قشنگ بود
۱۰ مرداد ۱۳۹۲در ۱۰:۰۵
عالی بود
۱۱ دی ۱۳۹۱در ۱۳:۴۱
۲۹ آذر ۱۳۹۱در ۱۶:۰۰