دانه های دل

 دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

علیرضا قزوه

انتشار یافته توسط نازنین بانو در جمعه 30 تیر 1391 با موضوع شعرهای عاشقانه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۴۳ دیدگاه

  1. حفظش کردم :)

  2. این شعر انقدر قشنگ بود که نمیدونید برای نظر دادنش به چه بدبختی افتادم ولی انقدر خوب و قشنگ بود که من همه سختیاش رو قبول کردم تا بگم: فوق العاده بود …

  3. خیلی زیبا بود ممنونم
    دلم خیلی گرفته
    به نظرم خیلی وقته خدا یادم رفته.

  4. [دست زدن] واقعا محشربود.

  5. بسیار زیبا بود