بهترین دوست

 روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می‌کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و به سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرف‌یاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپری کن.”

شاهزاده با تمسخر گفت: “من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! ” عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوش‌های آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و این بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود و تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش می‌رفت، از هیچ‌یک از دو عضو یادشده خارج نشد.

استاد بلافاصله گفت :”جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته.”
شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: “پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و من هم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود.”

عارف پاسخ داد: “نه!” و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آن را به شاهزاده داد و گفت: “این دوستی است که باید به دنبالش بگردی”
شاهزاده تکه نخ را برگرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت :”استاد اینکه نشد!”
عارف پیر پاسخ داد: “حال دوباره امتحان کن”.
برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقی ماند!
استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: “شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.”

دوستی
انتشار یافته توسط باران در دوشنبه 4 دی 1391 با موضوع داستان‌های کوتاه
کلیدواژه‌ها:

دیدگاه شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

۵۳ دیدگاه

  1. خیلی قشنگ بود باید قدر این جور دوستارو بدونیم ممنون باران جون :-* @};-

  2. به نام حضرت دوست.
    اول سلام. و اما بعد…

    واقعاَ دوست خوب نعمته!!!
    چرا گیر ما نمیاد؟؟ :-/
    شایدم اومده!!!!باید با چشم دل نگاه کرد!!
    ممنون از داستان خوبت باران عزیز.امیدوارم زندگیت مثل اسمت سرشار از رحمت باشه ;)

    • سلام آقایعقوب.. مرسی از توجه و محبت شما @};- @};- @};-
      دوست خوب همه جا هست..
      فقط بستگی به این داره که تعریفمون از دوست خوب چی باشه؟
      دوست خوب من عاشقانه‌هاست ..
      جایی که نگران این نیستم کسی منتی سرم بذاره، حرفامو می‌زنم با خدا، با بچه‌های عاشقانه‌ها. گاهی شادم گاهی دلگیر .. اما می‌دونم که عاشقانه‌ها همیشه دوست خوب من می‌مونه. :) ;)

  3. هـــــــــی دل غافل!!!
    یعنی میشه از این دوستا سر راه منم قرار بگیره!!!.. :-p
    ممنون @};- @};-

  4. سلام قشنگ بود باران جان @};-

  5. گیر اوردنش خیلی سخته!!

  6. خیلی زیبا و آموزنده بود ممنون @};- @};- @};- @};-

  7. مرسی باران جان @};- خیلی زیبا بود و بنداموز [دست زدن] [دست زدن] [دست زدن]

  8. بی نظیر بود . [دست زدن]

  9. با سپاس فراوان از باران عزیز و دوست داشتنی..
    خیلی زیبا و آموزنده بود….
    [دست زدن] @};- @};- @};-