ناگفتهها
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست، نگفتم عزیزم این کار را نکن! نگفتم برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده!
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه؟ رویم را برگرداندم. حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم..
نگفتم عزیزم متأسفم؛ چون من هم مقصر بودم..
نگفتم اختلافها را کنار بگذاریم؛ چون تمام آنچه میخواهیم عشق و وفاداری و مهلت است..
گفتم اگر راهت را انتخاب کردهای، من آن را سد نخواهم کرد.
حالا او رفته..
حالا او رفته و من تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم!
او را در آغوش نگرفتم و اشکهایش را پاک نکردم.
نگفتم اگر تو نباشی زندگیام بیمعنی خواهد بود..
فکر میکردم از تمامی آن بازیها خلاص خواهم شد.
اما حالا تنها کاری که میکنم گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم!
نگفتم بارانیات را درآر.. قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم..
نگفتم جاده بیرون خانه، طولانی و خلوت و بیانتهاست..
گفتم موفق باشی، خدانگهدار.
او رفت و مرا تنها گذاشت تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم..
شل سیلور استاین
۲۰ آبان ۱۳۹۶در ۲۳:۱۷
چقدر خوبه آدما قبل از اینکه دیر بشه حرفاشونو بگن..
عالی بود واقعا، ممنوون
۱۸ شهریور ۱۳۹۱در ۲۱:۴۸
اونی که میخواستی تو غبارا گم شد . مرغی شد و پشته حسارا گم شد .اسم تورو رو باله مرغا نوشت . رو کنده ی سبزه درختا نوشت.. یه روز که بارون میومد بهش گفت…یه روز دیگه رو موجه دریا نوشت .. دریا با موجاش اونو از خودش روند .. مرغ هوا گم شد و اونو گریوند …
۱۴ شهریور ۱۳۹۱در ۱۱:۲۳
واقعا زیبا بود.من تجربش کردم
۷ شهریور ۱۳۹۱در ۲۳:۱۸
خیلی قشنگ و غمناک بود…. ممنون
۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱در ۰۰:۵۱
عالیه عزیزم سایتت
۲۴ دی ۱۳۹۰در ۲۳:۲۷
عالی بود.ولی اگه میگفتی بازم میرفت……….
۲۲ دی ۱۳۹۰در ۱۲:۵۵
محشر بود
۲۲ دی ۱۳۹۰در ۰۰:۱۰
روزگارا که چنین سخت به من میگیری
باخبر باش که پژمردن من آسان نیس
گرچه دلگیر تراز دیروزم
گرچه فردای غم انگیز مرا میخواند
لیک باور دارم
دلخوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد……!!!